. دیگه شبای آخره صدای مادر نمیاد مادر میخواد دعا کنه ببینیم اینبار چی میخواد * یه عمریه مادر ما وقتی خدا خدا میکرد همیشه تو نماز شب مردم و هی دعا میکرد * یه دستشو برده بالا  یه دست به پهلو میزاره زیر لب آروم میخونه تاب و توانی نداره * میگه بیاین با هم دیگه  دستا رو بالا بگیریم من یه دعایی میکنم  همه با هم آمین بگین * دعای مادرم اینه  میگه خدای مهربون منو ببر از مدینه مرگ منو زود برسون * من از غریبی علی خون جگر مدینه ام ز بعد ماجرای در  هنوز میسوزه سینه ام * یه موقع دیدن خانم فاطمه زهرا , حسنین رو صدا کرد  گفت برید وضو بگیرید میخوام برا خودم دعا کنم راوی میگه:امام حسن و امام حسین سریع وضو گرفتن  و اومدم کنار بستر مادر نشستند. میگه دستاشونو بالا گرفتند یه موقع خانوم صدا زد : "اللهم عجل وفاتی سریعا" خدایا مرگ منو زود تر برسون  من دیگه طاقت خجالت های علی رو ندارم یا علی مدد