. ام البنینم ولی دگر قمر ندارم من که دگر پسر ندارم از حال او خبر ندارم میگن هنوزم عباس من در تب و تابه تربت او کنار آبه کوچکتر از طفل ربابه عباس من رو میگن سوی خیمه نبردن او رو به نیزه ها سپردن یکی یکی او رو شمردن از بعد عباس چشم ز خون تر گشته دیدن زینبم و سر گشته دیدن حسینم و بر گشته دیدن از بعد عباس حرم نداره یک علمدار خون شد دل حیدر کرار زینب و بردن سر بازار زینب من رو با چشم پر از آب بردن با دست در طناب بردن تو مجلس شراب بردن حاج ✍ سیزدهم جمادی الثانی ۱۴۴۵ه. ق ۱۴۰۲ه. ش 👇