🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وپنج
♡﷽♡
مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالتے منبر نرو که حوصله اینو دیگه ندارم!!!
حکمت خدا رو برم میون این همه آدم رفیقم که نصیب ما کرد آخوندشو کرد!
ابوذر بے آنکه بخندد خیره به مهران گفت: خود دانے مهران! واسه خاطر خودت میگم یه تغییرے تو زندگیت بده
پوزخندے زد و گفت: میخواے برم امام زاده صالح بست نشینے؟
جدی تر از قبل گفت: اگه فکر میکنے حالتو خوب میکنه حتما انجام بده!
مهران دیگر هیچ چیز نگفت...
درک حالش خیلے سخت بود ! احساس میکرد هیچ کس او را نمیهمد! چیزے که ابوذر گفت واقعا او را به فکر فرو برد:
وقتے بهت میگفتم آدم تشنه بیشتر از آب خوردن لذت میبره فکر این روزها رو میکردم!!! لذت طلب نبودے مهران!!!
لذت طلب باش!
او فکر میکرد ابوذر هیچگاه از جوانے اش بهره نبرده و امروز همان ابوذر به او میگفت لذت طلب نبوده!!
قاعده عجیبے بود... و روزگار عجیب ترے ...امروز را باید در تاریخ ثبت میکردند!طلبه اے به دوستش توصیه کرد تا لذت طلب باشد...!!!
قاعده عجیبے بود و روزگارے عجیب تر...
_____________________
عقیله بے حوصله داشت لوبیاهاے لوبیا پلو را ریز میکرد و آیه با اشک ناےی از بوے پیاز، پیازها را هم میزد و با خنده به عقیله و کلافگے اش میخندید
آخر سر عقیله طاقت نیاورد و عصبے گفت: دقیقا چرا تا این اندازه نیشت بازه؟
آیه به زور خنده اش را فرو خورد و گفت: خب حالا چرا اینقدر عصبانے هستے؟
آخرین دانه لوبیا را ریز کرد و و از جایش بلند شد تا آنها را بشوید و در همان حال گفت: چون مثل تو بے غیرت و بے بخار نیستم! فرداشب خواستگارے برادر زاده ام هست و من نگرانم!
آیه که داشت خودش را کنترل میکرد تا دوباره قهقه اش بلند نشود گفت: اووووو چه خبرتونه بابا!
من که گفتم دختره از خداشه!! فوق فوقش نشه دیگه!!! قحطے که نیومده! چیزے که زیاده دختر دم بخت!
بہ قلم🖊
"
#نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃
@asheghaneh_halal
🎀🍃