عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهارده ♡﷽♡ پارک خلوت و دنجے را انتخاب کرده بودند که نه نزدیک خانه
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ حاج رضا میخندد و در حالے که در را باز میکند میگوید: قدمشون رو چشم ان شاءالله اگر تونستم حتما زود میام... خداحافظے کرد و از خانه بیرون زد. کوچه تنگ بود و ابوذر نمیتوانست با ماشین توے کوچه بیاید سرکوچه منتظر بود تا حاج رضا علے بیاید...بادیدنش لبخندے زد و گفت: _سلام استاد _سلام آقا ابوذر راضے به زحمت نبودیم... ابوذر با خوشرویے در را برایش باز میکند و میگوید: شما رحتمے حاجے بعد خودش سوار میشود و ماشین را روشن میکند سمت فرودگاه راه میوفتد. شاید بیشتر از خود امیرحیدر ذوق دارد براے دیدنش حاج رضا علے خیره به خیابان میگوید: چه خبر جاهل؟ بر وقف مراده اوضاعت؟ بلوار را میپیچد و میگوید: خدا رو شکر حاجی خوبه ... حاج رضا پنجره را پایین میکشد و میگوید: از صبیه حاج صادق چه خبر؟ _این هفته تقریبا هر روز باهم صحبت داشتیم .خدا رو شکر داریم به یه چیزاے خوبے میرسیم با خنده میگوید:خوب توفیق اجبارے نصیبت شده با دختر مردم دل و قلوه رد و بدل میکنے! ابوذر بلند میخندد و میگوید: نفرمایید حاجے من دل پاک تر از این حرفهام! حاج رضا علے هم با لحن معنے دارے میگوید: بله ..بله...استغفرالله من السوءالظن! فرودگاه شلوغ بود.ابوذر و حاج رضا و گروهے از طلبه ها همراه خانواده جابرے دسته گل به دست منتظر امیر حیدر بودند! شوقے وصف ناپذیر در دل ابوذر خانه کرده بود رفیق فاب و ناب تمام زندگے اش داشت برای همیشه برمیگشت و خدا میدانست چه علاقه مجهولے بین این دو بود! پچ پچ هاے قاسم و خنده هایے بچه ها را میشنید اما رغبت نمیکرد لحظه اے چشمش را از آن پله برقے ها بگیرد! قاسم را دید که جلو تر از همه رفته و پلاکارد به دست گرفته به فارسے روے آن نوشته شده:مهندس ولکام تو یور هوس! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃