عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هشتم] گوشیم را در دست گرفتم ، تصویر زمینه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] گوشی را روی پاتختی گذاشتم و روی تخت ولو شدم اگر این ماجرا به خیر میشد! اگر از عقلم می پرسیدم ، می گفت : حماقت میکنی ریحانه ! اما دلم را اگر باز خواست می کردم،اول ناز می کرد شکسته بودش خب!نازش را که خریدار بودم،سر می زد به آن کنج مخصوص دل ! مکث می کرد و شاید بعد می گفت : اعتماد کن ! دل بود ! عاشق بود !اما من راهی را میان این دو انتخاب کرده بودم ! تصمیمی بین عقل و احساس! البته اگر شرط هایم را قبول می کرد ، می خواستم نه سیخ بسوزد ، نه کباب، باید آشپز قهاری باشم ! به سقف که خیره شدم ، خاطرات جان گرفتند مقابل دیدگانم ! این موقع ها ، عادتی که داشتم این بود که سراغ آن خاطرات خوب ها بروم ! هر چند آن تهش تلخی شان آوار میشد سرم و جانم را می گرفت ! پس ادامه ندادمشان ،جزوه ها را مقابلم ردیف کردم و سعی کردم خط های جزوه و کتاب را بخوانم ، نه چشمان او را.. ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ یک هفته را با دلی نا آرام سپری کردم،سارا هی میپرسید: چرا پریشانی ؟! وقتش نبود چیزی بگویم برایش ! سر میز شام بودم که موعدش رسید. _ ریحانه جان ! با صدای مادرم شوکه سر بلند کردم : بله با لبخندی نگاهم کرد : سعید رحمانی می شناسی تو ؟! آب دهانم را قورت دادم : چطور مامان؟! یکی از همکلاسی های دانشگاهه ! _ مادرشون زنگ زده بود واسه خواستگاری ، گفتم باید از تو بپرسم،بگم بیان؟! نفسم را بیرون دادم ، نباید هول می کردم ، اگر سریع جواب مثبت می دادم مادرم شک می کرد: نمیدونم هر چی صلاح میدونید پدرم گفت : اگه خودت راضی هستی ، بیان برای یه جلسه آشنایی ! مادرم قاشق را برداشت : اره ریحانه ؟! سعی کردم کمی سرخ و سفید شوم ، تهی بودم انگار ! تهی از هر حسی ! : اوووم،بیان فعلا ببینیم چی میشه ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal