❢💞❢
❢
#عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《
#رایحه_حضور 》
[
#قسمتصدوسیوهفت]
[یک ماه بعد،تهران]
رز سفید و صورتی همراه چند شاخه مریم
سبد گلی بزرگی بود که همراه قوطی شیرینی روی اپن جا خوش کرده بود !
بوی مریم ها مستت می کرد ،سینی چای را که به دستم دادند.
ناباورانه فقط خندیدم،شبیه معجزه بود !
روزی راهی یک روستا شوی ،
آنجا با معلم مردی آشنا شوی که روحیه جهادی اش او را از فرسنگ ها دور تر کشانده به آن روستا
و بعدش همان مردی که تمام کار هایش مبهوتت می کند،روزی در کنار دریا شود فرشته نجاتت
و حیاتت را نجات دهد !
و بعدش تمام افکار چندین ساله ات را زیر و رو کند
و همه چیز را با دیدی جدید و جذاب نشانت دهد
اصلا بشود سفیر مهربانی ! بشود رایحه حضورش !
و حالا همان مرد بر حسب اتفاق
برادر زاده دوست قدیمی پدرت باشد !
و همسر دوست پدرت تو را به آنها معرفی کند
و مادرش بخواهد که عروسش شوی ،با خیال اینکه مخالف است بگذرانی و حالا با همان لبخند که چال گونه اش را نمایش می دهد،با عطر مریم و رز به خواستگاری ات بیاید.
به جز معجزه چه می توانستم بناممش؟!
سینی را با استرس عیانی به پذیرایی بردم
نگاهم که به نگاهش افتاد ،
چشمانم را برای لحظه ای بستم
زمانی که باز کردم ،او هم نگاهش به فرش بود
خبر داشت دلم را میان مشکی نگاهش جا گذاشته ام ؟! سینی را گرداندم و آخرین نفر او بود.
نگاهم لحظه ای به موهای لختی که روی پیشانی اش ریخته بود رفت و همین شد فاجعه خواستگاری
سینی خم شد به طرفش ،خودش سریع تر دست به کار شد و سینی را از دستم گرفت.
نصف چای درون استکان روی پایش ریخته بود و این را فقط من دیدم ولی صدایش را در نیاورد و کنترل زبانم رفت به دست دلم :
چرا انقدر خوبید !
و نگاه مات و پر مهرش روی من نشست
دلم می خواست بدجنسانه بخندم :
منتظر این گونه شیطنت ها باش
روی بد کسی دست گذاشتی!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal