•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد دستارش را از سر برداشت و در حالی که آن را باز می کرد و مثل شال روی شانه اش می انداخت گفت: مستراح نداره وار رفته گفتم: یعنی چی؟ مگه میشه؟ احمد خندید و گفت: بیابونه دیگه کسی نیست بخواد مستراح بره. همین مسجدم خدا خیرش بده هر کی ساخته و وقف کرده برای دستشویی باید بری پشت درختی، پشت سنگی کلافه گفتم: وای نگو احمد مگه میشه؟ احمد با خنده گفت: حالا که شده به سمتی اشاره کرد و گفت: بیا بریم اونجا یه چند تا درخت هست. هر چند اصلا دلم نمی خواست ولی به اجبار راضی شدم. دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم: پس بی زحمت دبه رو بده احمد جلو آمد و دستش را دور کمرم پیچید و گفت: خودم میارم برات هم قدم با او به راه افتادم. چه قدر دلم برای هم قدم شدن با او، برای لمس او تنگ شده بود. چند متری درخت ها که رسیدیم روبرویش ایستادم و گفتم: دستت درد نکنه دبه رو بده _گفتم که برات میارم. _آوردی دیگه دستت درد نکنه حالا برو ... احمد خندید و گفت: قربون خانم خجالتیم برم من ولی نمیرم .... شما برو کارت رو بکن من این جا هستم از خجالت داغ شدم و گفتم: احمد، جان من اذیت نکن ... برو دیگه ... آدم خجالت می کشه احمد با خنده محکم بغلم کرد و گفت: نمیرم قربونت برم ... خطرناکه تو این بیابون تنهات بذارم. چقدر دلم برای این آغوش تنگ شده بود. من هم او را بغل گرفتم که احمد با شیطنت گفت: خدا خیر بده به هر کی واسه مسجد مستراح نساخت ... خودش از حرف خودش خندید. با تعجب در تاریکی نگاه به او دوختم و پرسیدم : برای چی؟ احمد صورتم را بوسید و گفت: سبب خیر شد به هوای مستراح ما بیاییم این جا و بعد این همه دوری رفع دلتنگی کنیم دلم برای صدات، برای حرفات، برای لبخندات، برای تک تک کارات تنگ شده بود. سرم را به سینه اش گذاشتم و گفتم: منم دلتنگت بودم. همه دلتنگت بودیم. بدون تو انگار همه چی کم بود. حال دل همه مون بد بود. نبودنت، ندیدنت خیلی سخت بود احمد. برای من یه جور ... برای پدر و مادرت یه جور ... برای خواهرت ... با یادآوری زینب آه کشیدم و سکوت کردم. احمد مرا از آغوشش فاصله داد و با غم پرسید: حال مادرم خیلی بده؟ با غصه گفتم: حال دلشون داغونتر از حال جسم شونه. خیلی دلتنگتن _راست میگن زینب دیگه نمی تونه حرف بزنه؟ سر به زیر گفتم: خودش ترجیح میده کمتر حرف بزنه. احمد آه کشید و گفت: خدا منو نبخشه که باعث این اتفاقات شدم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•