💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میخندد +:برو پسر،خجالت بکش.. خیلی خب،خداحافظ تلفن را که قطع میکند،بلافاصله دوباره صدای زنگ تماسش میآید . +:مامانمه.. نگاهش میکنم،انگار تاریخ تکرار میشود! چشم هایش را به صورتم میدوزد،چرا چشم هایش، شیشه ای به نظر میرسند؟ +:اگه مامان من،بخواد باهات حرف بزنه،باید جواب بدی وگرنه همین امروز میره پاریس...جدی میگم :_آخه ... +:آخه نداره،چاره ای نیست.. من سعی میکنم منحرفش کنم ولی اگه اصرار کرد... زنگ موبایل همچنان به گوش میآید،موبایل را جواب میدهد. +:الو...سلام،مامان جان خودم،خوبی عزیزم؟ صدای بَم مردانه اش با لحن دوستانه و صمیمیت کلام،شنیدنی است... ذهنم را از این حرف ها آزاد میکنم،دوباره میگوید +:مامان من همیشه خوش اخلاق بودم.. صورتم را برمیگردانم،دهنم را کج میکنم و ادایش را درمیآورم (من همیشه خوش اخلاق بودم) +:جای شما خالی... آره خیلـــــــی خوش میگذره... +:مامان،نیکی نمیتونه صحبت کنه... +:نه حالش خوبه... +:نه مامـــــــــان... +:خیلی خب،گوشی،گوشی کلافه،موبایل را به طرفم میگیرد. مجبورم... لب هایش بهم میخورد:جواب بده با اضطراب گوشی را میگیرم. :_الو..سلام زنعمو.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝