در هنگام یورش مهاجمین به خانه حضرت فاطمه(س) و وقوع حادثه جانسوز هجوم و جراحات و لطمات وارده بر حضرت فاطمه(س)، اصحاب سقیفه وارد خانه شدند. اینجا بود که امام علی(ع) مقابل «عمر بن خطاب» درآمد و او را گرفت و بر زمین کوبید و در این حین خطاب به عمر فرمود : 📋《يَا ابْنَ صُهَاكَ! لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللهِ(ص) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي》 ♦️ای پسر صحّاك! اگر مقدّرات خداوندی و پيمان و سفارش رسول خدا(ص) نبود، هر آينه مي فهميدی كه تو قدرت ورود به خانه مرا نداری!(۲) عُمر از ترس جان خود سریع از خانه بیرون رفت. اما وقتی شنید، که پیامبراکرم(ص) به امیر المومنین(ع) دستور صبر داده است، فهمید که می تواند به کار خود ادامه دهد و بلافاصله از ابوبکر نیروی کمکی خواست! او و یارانش این بار با پشتیبانی صد نفری که از قبل آماده بودند، حمله کردند و تا پشت در نیم سوخته آمدند. قنفذ نیز با گروهی دیگر به پشت درب خانه آمدند تا کمکی برای عمر و یاران او باشند. مهاجمین هجوم دسته‌ جمعی خود را به خانه حضرت فاطمه(س) دستور کار خود قرار دادند و همگی وارد خانه شدند. 📋《فَضَبَطُوهُ وَ أَلْقَوْا فِي‏ عُنُقِهِ‏ حَبْلًا أَسْوَدَ》 ♦️سرانجام، آنان امام علی(ع) را دستگیر کردند و ریسمانی سیاه بر گردن حضرت(ع) انداختند. در این هنگام، زهرای مرضیه(س) که به خاطر لطمات و صدمات وارده، توسط عمر بر زمین افتاده بود، كمی به هوش آمد و به زحمت بلند شد و ريسمان بر گردن قرآن ناطق ديد و به سويش شتافت، و به دامان علي(ع) را چنگ زد و مانع بردنش شد. 📋《وَ حَالَتْ فَاطِمَةُ(س) بَيْنَ زَوْجِهَا وَ بَيْنَهُمْ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ》 ♦️کنار درب خانه، حضرت فاطمه زهرا(س) میان علی(ع) و آنان حائل شد و مانع از بردن امام(ع) به مسجد شد و در این لحظه فرمود : 📋《وَ اللّهِ لا أَدَعُكُمْ تُجُرُّونَ إِبْنَ عَمّي ظُلْماً》 ♦️به خدا سوگند! نمي گذارم پسر عموي مرا ظالمانه به سوی مسجد بكشانيد. در این لحظه؛ عمر به قنفذ امر کرد : 📋《اضْرِبْهَا! فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ الْمَلْعُونُ‏ بِالسَّوْطِ》 ♦️او را بزن! قنفذ ملعون نیز با تازیانه زد تا اینکه فاطمه(س) دستش از دامان علی(ع) کوتاه شد و رها کرد و بر زمین افتاد. 📋《ثُمَّ انْطَلَقُوا بِعَلِيٍّ(ع) مُلَبَّباً بِحَبْلٍ》 ♦️سپس مهاجمین، امام علی(ع) را در حالی که طناب پیچ شده بود، به سمت مسجد بردند.(۳) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : ابر ماتم بر سر کاشانه ام سایه کشید قامت طوبای باغ من خداوندا خمید شادی ام این بود یاری دارم آن هم فاطمه است ای دریغا! این امیدم هم به نومیدی رسید دست بسته بودم و در کوچه افتادم ز پا نالهی واغربتایم را یهودی هم شنید..! من خودم دیدم که فضّه با چه حال مضطری از میان شعله ها یاس مرا بیرون کشید قنفذ بی چشم و رو زهرای زخمیّ مرا آنقدر در کوچه ها زد تا امانش را بُرید 👤مجتبی روشن روان 📚 منابع : ۱)الکافی کلینی، ج۱، ص۲۸۲ ۲)کتاب سُلیم بن قیس، ج۲، ص۵۸۶ ۳)الاحتجاج طبرسی، ج۱، ص۸۳ @AsnadolMasaeb