شاکر نبودن یعنی داشتن همۀ بدیها!/ «شکر» مجموعهای از حالهای بد را در انسان از بین میبرد
اگر یک جایی احترام کافی به شما نگذارند، میگویی به غرورم بر خورد. البته اتفاقی که میافتد این است که به تکبرِ آدمها برمیخورد. اگر شما شاکر باشید میگویید به اندازۀ کافی به من احترام گذاشتند، الحمدلله! ممنونشان هستم. اگر شکر از تو گرفته شود جای آن یا حسادت میآید یا تکبر یا حرص یا طمع یا هزارتا گرفتاری دیگر. درحالیکه اگر انسان، شاکر باشد این گرفتاریها را ندارد.
اگر آدم شاکر باشد هزارتا بدی را کنار میگذارد، فکر نکنید در مقابلش یکی دوتا بدی را کنار گذاشته است، شکر مجموعهای از حالهای خوب را در انسان ایجاد میکند و مجموعهای از حالهای بد را در انسان از بین میبرد. اگر شاکر باشید هیچوقت افسوس و غصۀ گذشته را نمیخورید. شما اگر احساس حسادت و عداوت به دیگران پیدا نمیکنید، پس غرق شکر هستید. اگر شاکر باشید به خدا سوءظن پیدا نمیکنید، سوءظن، حال آدم را بد میکند مخصوصاً اگر به خدا باشد، خیلی آدم حالش بد میشود. ما پناهی جز خدا نداریم. شاکر نبودن را ساده نگیرید، شاکر نبودن یعنی داشتن همۀ بدیها.
آدمی که شاکر نیست فرصتها را نمیبیند تا بخواهد از آنها استفاده کند
اگر شما شاکر نباشی یعنی نمیتوانی از فرصتها حداکثر استفاده را بکنی، چون اصلاً فرصتها را نمیبینی، آدمی که شاکر نیست فرصتها را نمیبیند؛ فقط دنبال چیزهایی است که نیست، لذا چیزهایی را که هست، نمیبیند، فرصتها در نیمۀ پُر لیوان است وقتی شاکر نبودی نیمۀ پر لیوان را اصلاً نمیبینی که بخواهی از فرصتهای موجود در آن استفاده کنی. دهتا امکانات داری، اما ذهنت را میبرد سر آن دهتا امکاناتی که نداری، میگوید «بنشین غصه بخور و بگو اینها را چهکار کنم؟ اگر آنها بود الان خیلی خوب میشد...» شیطان خیلی نامرد است، شیطان اگر آدم را به حال خودش رها کند، یا این آدم اگر خودش خوب و شاکر باشد، میگوید از این دهتا فرصتِ موجود استفاده کنیم.
برای استفاده از فرصت در مسائل اقتصادی یک مثال جالب در روایات آمده است، فردی آمد پیش امام صادق(ع) گفت هیچ سرمایهای ندارم! امام(ع) فرمود مالی داری؟ گفت یک مغازه دارم اما ورشکسته شدم و هیچ چیز ندارم. آقا فرمود برو داخل مغازهات بنشین، گفت نمیتوانم چیزی بگیرم و بفروشم، بدهکار هستم، امام فرمود برو در همان مغازۀ خالی بنشین. این یعنی به فرصتهایت نگاه کن. تنها فرصتی که داشت همین یک دانه مغازه است. (البته این مثال با وضع ما خیلی متفاوت است، چون الان مغازه داشتن خودش یعنی یک ثروت کلان داشتن، ولی آن زمان ظاهراً اینطوری نبود.)
او رفت و در مغازهاش نشست، حالا همه دارند کاسبی میکنند ولی او همینطور بیکار نشسته است. یککسی یک کالایی را آورد و به ایشان امانت داد. گفت این جنس الان در بازار قیمتش پایین است، جا ندارم، میشود بگذارم اینجا، شما نگه دار تا من سر موقع آن را بفروشم. گفت باشد برایت نگه میدارم. شروع شد! بعد از مدتی، آدم ثروتمندی شد و آمد از آقا تشکر کرد. در روایات فرمودهاند که دنبال کار بروید، خدا روزی را میرساند.
(کَانَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا بِالْمَدِینَةِ فَضَاقَ ضَیْقاً شَدِیداً وَ اشْتَدَّتْ حَالُهُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِاللَّهِ ع: اذْهَبْ فَخُذْ حَانُوتاً فِی السُّوقِ وَ ابْسُطْ بِسَاطاً وَ لْیَکُنْ عِنْدَکَ جَرَّةٌ مِنْ مَاءٍ وَ الْزَمْ بَابَ حَانُوتِکَ... فَأَصَابَ وَ کَثُرَ مَالُهُ وَ أَثْرَى ؛ کافی/ ج5/ ص309 و 310)
حالِ بد نمیگذارد آدم قسمتِ فرصتهای زندگیاش را ببیند. روایات متعددی نقل شده که افرادی خدمت پیامبر(ص) و ائمۀ معصومین(ع) میرسیدند و از فقر شکایت میکردند. اهلبیت(ع) از آنها میپرسیدند در خانه چه داری؟ آنها میگفتند مثلاً چند تا ظرف و کاسه دارم. معصومین(ع) به آنها میفرمودند برو یکیدو تا کاسه بیاور. بعد هم آن کاسهها را میفروختند و از همانجا خرید و فروش را شروع میکردند و قدم به قدم آنها به افرای تاجر و ثروتمند تبدیل میشدند.
در آیۀ فوق، وقتی شیطان میگوید که «من از هر طرف به انسانها حمله میکنم تا آنها شاکر نباشند» (ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ) یعنی انسان هر دفعه به یک بهانهای حالش بد است و به هزار نوع جلوههای حال خوب را از دست میدهد.