با اشک خیره به امیر علی شوهرم شدم که دختر دیگه ای بغلش بود.با بغض گفتم:امیر...
با بهت برگشت سمت من ولی کمکم پوزخند زد و گفت: من زن چاق نمیخوام بشکه خانوم! برو...با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم:_برم؟
_اره...یه بسته قرص برنج از توی کیفم در آوردم و ۳ تاشو گذاشتم تو دهنم.با دو اومد سمتم و گفت:
_چه غلطی کردی شیرین؟
_مگه خودت نگفتی برم؟
_گوه خوردم شیرین تروخدا چشماتو نبند!
گوشام سوت میکشید و هیچی نمیشنیدم.
_خداحافظ امیر علی!...💔
https://eitaa.com/joinchat/897646641C5b0033b0a8