بسیـ⚘ـج دانش اموزی مازندران
دنیا پشت عینک من #قسمت_سوم همیشه جمعه ها، کل خانواده میریم خونه مادر بزرگم و از صبح تا شب اونجا می م
دنیا پشت عینک من روز شنبه از طرف مدرسه به یک جشنواره علمی رفتیم برای بازدید. جشنواره خیلی بزرگ بود و تو هر بخشش یه تیم متخصصی حاضر بود که در مورد فعالیت های علمیش توضیح میداد. بخش اولی که ما واردش شدیم یه خانم و آقایی در مورد محصولات تراریخته توضیح میدادن و بعدش که در مورد محصولات‌ لبنه پروبیوتیک و اینکه چه فوایدی داره ؟ چه جوری این محصولات‌ درست میشن؟ و این علم تو ایران و جهان چه جایگاهی داره؟ بخش بعدی در مورد میوه هایی بود که از طریق قلمه زنی و پیوند به وجود اومده بودن صحبت میکردن. یه چیز خیییلی خفنی که تو این بخش نظرمونو جلب کرد یه میوه بود که شکل گلابی داشت ولی یه جورایی هم شبیه سیب بود . باحال تر از شکلش خواصش بود. یه سوپر میوه واقعی بود. بخش بعدی در مورد دارو هایی بود که بومی سازی شدن . خیلی از اون داروها از خارج وارد کشور میشد و بعد از تحریم ها جون خیلی از بیمار ها به خطر افتاده بود ، چند تا جوون ایرانی تونسته بودن بعضی از اونها رو تو کشور تولید کنن و این واقعا بهمون حس غرور میداد. بخش بعدی یه تیم از دانشگاه صنعتی شریف بودن که یه سری ماکت درست کرده بودن از طرحی که برای پروژه های پل سازی و سد سازی داشتن ، حتی یکی از اونها طرح پل طبیعت بود. البته کلی بخش های دیگه هم داشت که هر گدوم از اون یکی جذاب تر بودن. مدیرمون هم که ظاهرا خیلی خوشش اومده بود بهمون گفت که یه گزارش از این بازدید بنویسیم و بعد به کاملترین گزارش یه جایزه داده میشه. اینجور چیزا خوراک خودمه ، خودمو برای نوشتن یه گزارش کامل کامل آماده کردم. تو راه برگشت از مدرسه با مهسا قرار گذاشتم که برای خرید کادوی تولد مهدیه بریم بازار. تمام فکر و ذهنمون شده بود کادوی تولد مهسا بانو ، تهشم این شد که من یه کتاب خفن بگیرم براش و عارفه هم یه کیف خوشگل. میدونستم که مهسا عاشق کتاب های تاریخیه و یه نمه هم کتابخون ؛ دختر موشرابی بهترین گزینه بود. اما خریدن کیف اونم با سخت پسندی مهدیه خانم یه مصیبتی بود برای خودش . بالاخره بعد ۲ ساعت بازار گردی وسیله ها رو خریدیم و برگشتیم خونه. تو عمرمون انقدر بازار رو پیاده گز نکرده بودیم. تو تاکسی با هم عهد کردیم که اگر مهسا کادو ها رو نپسندید خونش مباح باشه ، چون این دختر سابقه درخشانی از مهمان نوازی داشت‌. پارسال که برای تولدش خودمونو خونشون مهمون کرده بودیم؛ تا کادو ها رو ازمون نگرفت نذاشت کیک بخوریم. مجمع همفکری بسیج دانش آموزی استان مازندران : ━⊰✾✿━@mahbam ━📖 ⃟ ⃟📚