⭕میدانست میزنندش⭕
، ولی از محافظ خبری نبود. کلت بهش داده بودند اندازه چماق. آرزو به دل ماندیم یک بار ببندد به کمرش. پدرش حمایل هم برایش خریده بود، ولی نمی بست. یا توی کیف بود یا صندوق عقب ماشین. توی محل کار هم میداد بچه ها برایش بیاورند. یک بار عصبانی شدم، بهش گفتم «من دلم مدام میلرزه، چرا اسلحه نمیبری با خودت؟»
گفت «مامانی، این رو دستمون میگیریم که دل شما خوش باشه، والا اون کسی که بخواد من رو بکشه، از این ماسماسک میترسه؟ اگه قراره باشه اجازه بده من کلت بکشم که دیگه تروریست نیست.» مطمئنم زمان ترور هم همراهش نبود.
سالگرد دانشمند
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹 گرامیباد...