❣● ســـیـاحـــتــــــــــــ
غـــربــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 10
💠 آشنائی با سیاه «جاهل»
🔹شخصي سياه با لب هاي كلفت و دندانهايي بزرگ و بيني پهن و متعفن
سلامي به من داد ولي حرف لام را اظهار نكرد(سام) من به شك افتادم كه آيا منظورش دشمني بوده يا نه چنانچه قيافه ي نحسش نيز شهادت مي دادو شايد هم لام را درست تلفظ نكرده بود در هر صورت محض احتياط به همان عليك اكتفا كردم و بعد پرسيدم:كجا مي خواهيد برويد؟
گفت: هر جا تو بروي
من اصلا راضي نبودم كه همراه من باشد و از او مي ترسيدم ولي خودم را جمع و جور كردم و گفتم اسمت چيست؟
🔹گفت:من با تو متولد شدم و اسمم جهالت و لقبم کج رو و كنيه ام ابوالهول( پدر وحشت و هراس) و شغلم فاسد كردن و فتنه گريست.هر يك از اين عناوين ترسناك باعث شدتِ وحشت من شد.
🔸با خود گفتم گويا اين همان شيطان است كه به وسوسه هاي او در دنيا گاهي به خطا افتادم.گير عجب دشمني افتادم خدايا رحمي بكن
من جلو افتادم و او به فاصله ي ده قدمي به دنبال من مي آمدو راه هم سر بالايي بودآقاي جهالت خودش را به من رسانيد و گفت:معلوم مي شود خسته شده اي
الان كاري مي كنم كه پنج فرسخ راه براي تو يك فرسخ شود و زود به منزل برسي.
گفتم معلوم مي شود با اين همه ناداني معجزه هم داري گفت: بيا تماشا كنيم و سفيدي راه را ببين كه چطور قوسي و كماني شده است و طولش پنج فرسخ است.
🔸وتر اين قوس كه به منزله ي زه كمان است خيلي مختصر و كوتاه ست و در علم هندسه روشن است كه قوس هرچه از محيط دايره بزرگ تر باشد وتر او كوتاه تر مي شودو ما اگر از بي راهه از خط وسط اين قوس برويم تا داخل شاهراه يك فرسخ بيشتر راه نيست.و لكن خود شاهراه نزديك به پنج فرسخ است و عاقل راه دراز را بر كوتاه اختيار نمي كند
🔸گفتم: شاهراه به خاطر اين شاهراه مي شود كه از آن رهگذران زيادي عبور كرده اند پس آن همه ديوانه بودند كه راه دراز را اختيار كردند؟ و حال آنكه عاقلان گفته اند كه
⬅️ره چنان رو که رهروان رفته اند
🔸گفت عجب بي شعوري هستي تو
شاعر یاوه گو را از عاقلان می دانی و خود را مطيع او كرده اي؟
و حال آنكه كاملا روشن و خلاف حرف او را اينجا مي بيني رهگذران زياد كه از آن راه رفتند
مال داشتند،زاد و توشه و اموال داشتند بار داشتند،زن و بچه و ماشين داشتند
اما براي مثل من و تو كه پياده بدون اثاث و بار هستي چرا نمي شود اين راه مختصر و مفيد را طي نكنيم؟
🔹من احمق شدم و او را خير خود دانستم. از آن دره سرازير شديم و از طرف ديگر آن بالا آمديم چيزي در همواري نرفته بوديم كه دره اي ديگر با عمق بيشتر پيدا شد و همانطور پشت سر هم از آن دره به آن دره مي افتاديم كه همه پر از خار و سنگلاخ بود و درنده و خزنده داشت.هوا به شدت گرم بود از تشنگي و خستگي زبانم از دهانم بيرون افتاده بود و پاهايم همه مجروح و دلم از وحشت لرزان بود همه ي اينا به يك طرف پرويي و شماتت دشمني مثل آقاي جهالت كه بطور مسخره اي به حال من مي خنديد هم به يك طرف... و بعد به زمين همواري رسيديم كه پر از هندوانه بود جهالت يكي را كند و مشغول خوردن شد.و همانطور كه مي خورد مي گفت از اين هندوانه ها بخور و تشنگي خود را رفع كن
🔹گفتم: اينها كه مال كسي ست و خوردن مال مردم بدون رضايت صاحبش درست نيست
او همين طور مشغول خوردن بود در حالي كه آب هندوانه به روي ريش و سينه اش از گوشه هاي لبش جاري بود
سري تكان داد و گفت:
🔸بوالعجب وردی بدست آورده ای لیک سوراخ دعا گم کرده ای
مقدس(منظور خشك مقدس است)،اول احتمال زياد مي رود كه اين هندوانه ها خود رو باشد و ملك كسي نباشد و حالا فرض كن كه مال كسي باشد
حق رهگذر حقي ست كه مالك حقيقي و شرع مقدس قرار داده است و ثانيا حال تو از تشنگي به هلاكت واضطرار رسيده است
🔹مگر قرآن نخواندي كه فرموده است
""فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا إثم علیه إن الله غفور رحیم ""
🔸و ثالثا اينجا كه دار تكليف نيست
كه مقدس كاسه داغ تر از آش شده اي و حكمي مي دهي كه از خودت مي باشد
🔹كم كم من هم احمق شدم و يكي را كندم خواستم بخورم ديدم مثل زهر هلاهل تلخ است و زبان و دهانم مجروح شد.من هم او را اندختم و گفتم اينها كه هندوانه هاي ابوجهل از نوع تلخ است گفت نخير شايد همان يكي اينطور بوده.يكي ديگر را كندم و مشغول خوردن شدم كه ديدم او هم تلخ مثل زهر مار بود
او همانطور مشغول خوردن بود و مي گفت:خيلي شيرين است
🔸رفتم يك قاچ(برش) از او گرفتم و به دهان نزديك كردم از همه تلخ تر بود
گفتم: خانه ات بسوزد.چطور مي خوري و مي گويي شيرين است؟ حال آنكه از زهر مار هم بدتر است گفت راست گفتم
به مزاج من خيلي شيرين است چون اسم من جهالت است و اين هم هندوانه ي ابوجهل است و با من مناسب است.
ادامه دارد..💎
@Rahee_saadat