📚سرگذشت هابیل و قابیل
اكنون برگرديم به سخن خداى متعال كه حاكى از زبان برادر مظلوم است: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِينَ».
در اينجا پاك طينتى هابيل، كه آميخته به تقوا بوده و خيرخواهى و نيكى بر آن حاكم بود، به ما نشان مىدهد كه وى بدى را مقابله به مثل نمىكرد؛ زيرا قتل و كشتار، با صفات و خصوصيات وى كه ترس از خداى جهانيان داشت، سازگار نبود. و كسى كه از خدا بيم داشته باشد، به كسى اجحاف روا نمىدارد. ترس و بيم از خدا بزرگترين مانع از ارتكاب جرم در زمين است. اگر مربّيان و خيرانديشان پى ببرند و مردم را به ايمان به خدا و رعايت آن در كردارشان و بيم از گناه متوجه سازند، به جامعه اى يكپارچه و ايده آل كه صلح و صفا بر آن حاكم است، دست خواهند يافت، ولى قابيل كه شرارت، سراسر
وجودش را فرا گرفته بود، عملِ زشتِ خويش [كشتن برادر] را به اجرا در آورد: «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِينَ».
در حقيقت، درگيرى و كشمكش، ميان هابيل و قابيل نبود، بلكه ميان قابيل و نفس سركش و تبهكار او و تمايلاتِ شرارت آميز و تصميمات پليد وى بود. در واقع مىبايست قابيل با استيلاى بر اين تمايلات، آنها را مهار نموده و از بند اسارت آنها رهايى يابد، ولى در برابر ضعف خود و سركشى تمايلات نفسانى خويش، عاجز و درمانده شد و تبهكارى او به كشتن برادرش انجاميد و اين عمل، خشونت آميزترين نوع حسد بود.
پندِ كلاغ
زمانى كه قابيل برادرش را به قتل رساند، او را رها ساخت و متحيّر ماند و نمىدانست با آن، چه كند. خداوند دو كلاغ را چنين مأموريت داد كه يكى از آنها ديگرى را بكشد و با منقار و پاهايش چاله اى براى آن بكند و سپس او را در آن چاله افكنَد. هنگامى كه قابيل ملاحظه كرد، آن كلاغ چگونه كلاغ ديگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفه اى كمتر از آن داشته باشد، از اين رو برادرش را در زير خاك نهان ساخت، حيرت زده و غمگين و پشيمان از كرده خويش(2) با خود گفت: آيا شايسته است كه من عاطفه و مهرى كمتر از اين كلاغ داشته باشم! اين سخن را خداوند سبحان اين گونه بيان فرموده است:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِى الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِى سَوْءَةَ أَخِيهِ قال يا وَيْلَتا أعَجَزْتُ أَنْ أَكوُنَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فأُوارِىَ سَوْءَةَ أخى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمينَ؛
پس خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را مىكاويد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند [قابيل] با خود گفت: واى بر من، آيا من از اين كلاغ ناتوانترم؟ پس جسد برادرم را در خاك نهان مىكنم. و بدين سان، از كارخويش پشيمان گشت.
پی نوشت ها:
1- مائده (5) آيه 27 - 30.
2- گفته شده كه وقتى قابيل برادرش را كشت و آن را رها كرد،
____________________________
@Rahee_saadat