#قصهعینکم
🖋
گزیدهای از کتاب
📝🖇 حالا سری به مدرسه ای که در آن تحصیل می کردم بزنیم. قد بنده به نسبت سنم همیشه دراز بود. ننه_خداحفظش کند_ هر وقت برای من و برادرم لباس می خرید، ناله اش بلند بود. متلکی میگفت که دو برادر مثل عَلَم یزید می مانید. میخواهید بروید شوربا بیاورید.
در مقابل این قد دراز، چشمم سو نداشت و درست نمی دید. بی آنکه بدانم چشمم ضعیف و کم سو ست، چون تابلو سیاه را نمی دیدم، بی اراده در همه کلاس ها به طرف نیمکت ردیف اول می رفتم.
در خانه هم غالبا پای سفره ناهار یا شام بلند می شدم، چشمم نمی دید؛ پایم به لیوان آب خوری یا بشقاب یا کوزه آب می خورد؛ یا آب می ریخت یا ظرف می شکست.
آن وقت بی آنکه بدانند و بفهمند که من نیمه کورم و نمی بینم، خشمگین می شدند و ...
@Bagheria_Neighborhood_Library