وقتش شده که دختر خود را صدا کنی
بر روی نازدانهات آغوش وا کنی ؛
وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی
با یک دو بوسه درد دلش را دوا کنی
باید دو گوشوارۀ خود را به او دهی ؛
تا هدیۀ عروسی او را ادا کنی ..
رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت
غصه شروع شد که دگر مادری نداشت
مادر نداشت حرف دلش را به او زند ؛
حرف از غمی که مانده میان گلو زند ،
مادر نداشت پشت در او را صدا کند !
ناچار شد به خادمۀ خویش رو زند ..
پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد
مادر نداشت پیرهنش را رفو زند
مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
با یک نفر دم از غم راز مگو زند :) ..