📌آخرین باری که صحبت کردیم دو روز قبل از شهادتش بود ✨
من وقتی که زیاد ناراحت میشوم ضعف اعصاب دارم و بیهوش میشوم. برای همین حرفی نمیزد که ناراحت نشوم. بعد از مدتی یک شماره داد و گفت این شماره را ذخیره کن و از این به بعد با این شماره با من تماس بگیر اما اگر دیدی خاموش است نگران نشو اینجا برقها زیاد میرود. آخرین باری که صحبت کردیم دو روز قبل از شهادتش بود. بود که دیگر با او صحبت نکردیم. سه ماه گذشت. به من گفته بود سه ماهه برمیگردد اما هر جا که تماس میگرفتم کسی خبر نداشت. یک بار دیگر هم وقتی مأموریتش تمام میشود نیامده بود و گفت، چون عملیات بود ماندم. به همین دلیل این بار هم اقوام مرا دلداری میدادند که حتماً خودش خواسته که بماند.
یک روز خیلی اعصابم خرد بود و دلم گرفته بود. ما در مزارشریف مینشستیم. آنجا زیارتگاهی است معروف به اینکه قدمگاه حضرت علی (ع) است. بعد از زیارت رفتم سمت سفارت برای گرفتن ویزا، پیش از آن نیز چندین بار اقدام کرده بودم اما ویزا نمیدادند. آن روز که رفتم یکی از مأمورهای ایرانی سفارت را صدا کردم و مشکلم را مطرح کردم گفتم همسرم مدافع حرم است و مدتی است از او خبر ندارم. شماره مرا گرفت و گفت تماس میگیرد. چند روز بعد تماس گرفت و گفت مدارکتان را بیاورید. بردم و ویزای ایران را گرفتم. سه چهار ماه در ایران دنبالش میگشتم حتی ما را به سوریه هم بردند و میگفتند از کسی جستوجو نکنید اما وقتی هموطنانم را میدیدم عکسش را نشان میدادم و پرس و جو میکردم، خبری نبود. یک روز وقتی که میخواستم داخل حرم شوم یکی از خانمها که در کفشداری کار میکرد افغانستانی بود برای او که