#بسم_النور
🕊
میگویند عصر بوده؛ دم غروب؛ آن وقتی که از هُرم گرمای دم ظهر کم میشود. احتمالا کمی هم نسیم شروع کرده بوده به وزیدن. خاصیت نسیم هم که میدانی چیست! حجم شعله آتش را بیشتر میکند؛ مثل اسفندی که در حال سوختن است و وقتی آرام فوتش میکنی، دودش قوت میگیرد. چه مثالی! دود کمرنگ اسفند کجا و آتشی که خیمههای همقد علمدار را میسوزاند کجا!
میگویند بیابان بوده. همان جایی که سبزه و گل ندارد؛ اما خار و خاشاک و نیزه شکسته تا دلت بخواهد چرا.
میگویند مردهای عربی میدویدند دنبال بچهها. همان داستان گوشواره و سیلی و غیره که گفتن ندارند.
میگویند تو هم میدویدی دنبال بچهها. مبادا خارها پایشان را خونی کنند. مبادا دستهای جنگی موهایشان را بکشند. میگویند حتی اگر در بین راه سیلی میخوردی یا همان چیزهای دیگر که خودت میدانی، باز هم میدویدی؛ علیوار میدویدی دنبال بچهها.
میدانی؛ هنوز هم اوضاع همان است! دیوهای شیطانی احاطهمان کرده. هر جا را نگاه میکنیم، پر از خار و خاشاک است تا زمینمان بزنند. پدر بالای سرمان نیست. مبادا خاکی و خونی تلف شویم! قربان صبوریت؛ نمیدوی دنبالمان؟