@banovanemontazer
سلام به همه با اینکه شب مهمون دارم وخیلی کار ولی خیلی دلم پر بود فقط دوست داشتم بیام درد دل کنم 🥹
من دو پسر دارم که هردوشون طبیعی به دنیا اومدن برا اولی ساکم رو برداشتم رفتم خونه مادرم که اگه دردم شروع شد راحتتر برم دم صبح که اونجا بودم دیدم یه کوچولو دلم درد میکنه منم که تجربه نداشتم که باید درد شدید بشه بعد برم بیمارستان به مامانم گفتم اینجوریم گفت پاشو بریم بیمارستان البته اینم بگم من تاریخ دقیق زایمانم رو که حساب میکردم همون روزی میشد که خودم حساب کرده بودم خلاصه با مامان بابا وشوهرم رفتیم بیمارستان اونا پشت در زایشگاه منم رو تخت منتظر این که یکی بیاد معاینه کنه خوابم برده بود😂 یهو بیدار شدم دیدم چند تا پرستار بالا سرم هستن سنمو پرسیدنو این حرفا بعد گفتن پاشو برو تو اون اتاق حالا من شب قبل که شام خورده بودم دیگه هیچی نخورده بودم دیگه نگفتن برو دردت که بیشتر شد بیا رفتم تو اون اتاق چند دقیقه یکبار میومدن معاینه میکردن میگفتن صدا قلب بچه ضعیفه اکسیژن وصل کردن دو تا شلنگ تو دماغم
سرم وصل کردن نمی تونستم تکون بخورم
میگفتم تو رو خدا نرین منو تنها نزارین یهو بچه میاد ولی میرفتن🥹 کیسه آبم رو هم اومدن ترکوندن ورفتن🥹
نزدیک ظهر شد دیدم دیگه نمی تونم طاقت بیارم از تخت پاشدم گفتم من دیگه نمی تونم بخوابم وداد وبیدادکردم گفتن بیا تو این اتاق که تخت مخصوص داشت برا زایمان رفتم خوابیدم دیگه با دست افتاده بودن رو شکمم اینقدر درد داشتم بچه افتاده بود به خشکی پرستارا بهم میگفتن خدا مرگت بده خیلی فحش میدادن دیگه اذان ظهر بود که زایمان کردم بی جون افتاده بودم این از زایمان
حالا شوهر وبابام رفته بودن خونه به خیال اینکه بیمارستان بهم غذا میدن عصر شد مامانم میگفت من هیچی نباید به فکر تو باشن که گرسنه ای خلاصه آقایون تشریف آوردن مرخص شدم و همچنان از شب قبل تا عصر هیچی نخورده بودم داشتم میمردم دیگه رسیدیم خونه بابام سریع گوشت چرخ کرده درست کرد برام انرژی نداشتم حتی یه چای بخورم دیگه کم کم حالم جا اومد جون گرفتم بعد چندروز هم بچه زردی داشت بیمارستان بستری شد شوهرم عوض اینکه به فکرم باشه همش توقع از پدر و مادرم داشت که چرا این کارو نکردن اونکارو نکردن 🥹
برا دومی دیگه بلد شده بودم خودمو تقویت کردم دیر رفتم بیمارستان دردم که شدید شد رفتم همش نیم ساعت درد کشیدم
@banovanemontazer
الان پسرامو خیلی دوست دارم مردی شدن واسه خودشون باعث افتخارم هستن ولی اون وقتی که شوهرم خوب بود بهم محبت کنه وپشتیبانم باشه ونبود هنوزم تو دلم مونده🥹