~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part81 به نظرم بهترین خورشت کوفته بود وسایل کوفته رو آماده کردم و بر
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ بازهره بانو گفتن ساره یاد عمو افتادم سرم سوت کشید چرا عمو نمیگه یعنی نمیدونه من فضولم یعنی خبر نداره ،به داخل آشپز خونه رفتم تا پفک و چیپس و داخل ظرفی بریزم و ظرفی هم برای میوه بگیرم.... که صدای ساره به گوش خورد -میگم لباس دربیارم دیگه +آره عزیزم راحت باش کسی خونه نیست ظرف میوه رو بردم روی میز عسلی گذاشتم و چیپس و پفک و روی اپن گذاشتم اومدم پیش ساره نشستم باهم فیلم سینمایی تماشا کردیم که زیادم قشنگ نبود چیپس و پفک و آوردم و باهم خوردیم اومدم حرف و باز کنم که موبایلم زنگ خورد دقیقا کنار ساره بود گوشی رو بهم داد که اسم و عکس مجتبی روش افتاده بود تماس و وصل کردم و با مجتبی صحبت کردم که گفت ساعت ۳ میاد و منم گفتم ناهار و من و بابا میخوریم که خیالش جمع شد میدونستم باید حرف و با ساره الان شروع کنم که ۱ ساعت بعد از اذان بابا برای ناهار میاد خونه .... -میگم زهره اگر آقا مجتبی میخواد بیاد و تو بخاطر من نمیزاری بیاد من میرم دوست ندارم اون بنده خدا هم بختطر من خونه خودش نیاد . +نه بابا خودش گفت کارش ساعت ۳ تموم میشه میاد ناهار فکر کرد میخواییم من و بابا براش صبر کنیم تا بیاد ولی نمیدونست بابا به وقتس ناهار میخوره و میره سرکار، حالا بیخیال این حرف ها میگم میدونی قراره خواهر شوهر بشم .... خنده ایی کردو گفت:خوب ان شالله یه روزی میشی گلم غصه نخور منم شدم باور کنم توش هیچ حس بد و گاردی نیست فقط دلت به این خوشه که قراره برادرزاده ات بیاد که دلخوشیه عمه شه +خوب یه روزی میشی چیه میگم دارم خواهر شوهر میشن به زودی رنگ صورتش یه جوری شد ولی سیع کرد نشون نده متوجه شدم حالش تغییر کرد منم خودم و زدم به نفهمیدن +مجتبی از یه دختری خوشش اومده ان شالله میخواییم بریم خواستگاری همه جوره دختره بیسته با حماب با ادب ماشا الله انقدرم به مجتبی میاد ولی که دلم یه عروسی و خواهر شوهر بازی میخواد،، ساره ام مثل منگولا فقط سرشو تکون میداد پس درست فهمیدم اینم عاشق مجتبی ست ... ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10