بقاء فقط از آن خداست و كاري كه براي وجه الله نباشد پايدار نيست اينكه فرمود: «وَ كُلّ مَن عليها فان و يبقي وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام»(29)‌ نشان مي‌دهد كه هم اكنون همهٔ‌ اشياء فاني هستند. و تنها يك چيز باقي است و آن وجه الله است و وجه الله هم چون ذوالجلال است باقيست. يعني هر چيزي را كه شيء‌ بر او صادق است اگر وجه الله را برداريد اين هالك است. اگر اكنون شيء است به بركت آن وجه الله است كه ذوالجلال و الاكرام است. هر چه كه شيء‌ بر او اطلاق مي‌شود به بركت وجه الله است. «و يبقي وجهه»(30)، «الا وجهه»(31)؛ يعني هر چيزي كه شيء‌ بر او اطلاق مي‌شود. اگر شما وجه الله را برداريد مي‌بيند چيزي نمي‌ماند،‌ هالك است. چيزي در جهان هست كه از آن جهت وجه خدا و آيت خدا نباشد. ممكن نيست چيزي در جهان باشد،‌ كه از يك جهتي از يك بعدي از يك حيثي آيت اله نباشد و وجه الله نباشد. پس همهٔ‌ اشياء‌ كه باقيند و از هستي سهمي دارند وجه الله‌اند اگر كسي بر خلاف اين نظام خواست كاري انجام بدهد،‌ يعني گناه بكند،‌ گناه چون مطابق با وجه خدا نيست، اين هالك است. بي راهه رفتن است. يك كاري است بي‌مقصد. الان كه هالك نيست چون وجه الله ظهور دارد. نه اينكه منهاي وجه الله يك چيز ديگري در اينها هست كه او سهمي از هستي دارد. الان هم اينطور است وجه الله وجهش عوض مي‌شود. آن ظهور به بطون تبديل مي‌شود. و مانند آن. وگرنه نه اينطور نيست كه غير از وجه الله يك حقيقت ديگري هم باشد به نام آسمان و زمين و مانند آن. چون «و أينما تولوا فَثَمّ وجه الله»(32) چيزي نيست كه وجه خدا نباشد و آيت خدا نباشد. ما داريم يك موجودي كه آن موجود از يك حيث خدا را نشان ندهد؟ مي‌شود آيت الهي. اگر آيت الهيست پس بقاي او از اين جهت است كه وجه خداست و آيت خداست و اگر شما اين آيت بودن را و وجه بودن را از شيء برداريد، مي‌بينيد چيزي نمي‌ماند و اگر يك كسي به اشياء‌ نگاه كرد و به خدا پي نبرد،‌ اين به حق كور است. اين كه از سيد الشهداء‌ (سلام‌الله‌عليه) رسيده است كه «عميتُ عينٌ لا تراك عليها رقيباً»(33) نفرين نيست، اين بيان حقيقت است. فرمود: آن كه نمي‌بيند كور است نه كور باد. «عميت عينٌ لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبك نصيباً»(34)‌ هم اكنون كور است. اگر چنانچه چيزي از يك جهتي خدا را نشان ندهد،‌ معلوم مي‌شود مستقل است و با فقر ذاتي سازگار نيست بنابراين چون «كل شي‌ء‌ هالك الا وجه»(35) اگر كسي خواست كاري در اين جهان انجام بدهد كه بماند چاره‌اي جز اين ندارد كه كار را با نام خدا شروع كند. و كاري با نام خدا شروع مي‌شود كه داري اين دو وصف باشد : يك بخش وصف به فعل بر‌مي‌گردد كه فعل في نفسه حسن باشد يك بخش به فاعل برمي‌گردد كه فاعل تقرباً‌ الي الله انجام بدهد كه مي‌شود حسن فاعلي. كار خوب از جان خوب كه نشأت گرفت وجه الله است. كار اگر بد بود، يا كار خوب بود في نفسه‌ بدنهٴ كار خوب بود اما تقرباً‌ الي الله نبود،‌ رياء و سمعتاً‌ بود اين هم هالك است. آنگاه بحثهايي كه مربوط به «بسم الله الرحمن الرحيم»(36) است كه انبياء‌ از بيرون و عقل از درون هدايت كردند كه انسان تشنه بايد به طرف كوثر برود. كافر اين حجت حق و ظاهر و باطن را پشت سر گذاشت و به دنبال سراب حركت كرده مثل اينكه در آنجا كسي به دنبال سراب حركت كرده، تمام قدرتها را هم از دست داده و در عطش دارد مي‌سوزد. نه پاي رفتن هست كه جاي ديگر آب تحصيل كند. نه آنجا سخن از آب است. اين مي‌شود عذاب. اما آنچه كه به اجمال قابل طرح است اين است كه چيزي كه به خدا ارتباط نداشته باشد، معدوم است. ممكن نيست چيزي در جهان سهمي از هستي داشته باشد، با اينكه سهمي از هستي دارد معذلك به خدا ارتباط نداشته باشد. آيت و نشانة خدا نباشد. اين محال است. اگر چيزي به خدا ارتباط نداشت مي‌شود معدوم و هالك. كسي كه اين معدوم و هالك را شيء مي‌پندارد، مثل همان تشنه‌اي است كه بدنبال سراب حركت مي‌كند. ما براي اينكه مثل تشنه‌اي كه به دنبال سراب حركت مي‌كند نباشيم بايد كارها را كلاً‌ به نام خدا شروع بكنيم. كاري مي‌تواند به نام خدا شروع بشود و سهمي از بقا داشته باشد كه هم حسن فعلي داشته باشد يعني معصيت نباشد و في نفسه طاعت باشد و هم انسان اين كار را تقرباً‌ الي الله انجام بدهد. اين مي‌ماند. كاري كه اينچنين است نظير ديگر آيات الهي و موجوداتي كه وجه اللهند نظير آنها خواهد شد و مي‌ماند.