قصه پرغصه منوّرالفکرها جناب محسن رنانی در یادداشتی با عنوان "حکمرانی بی‌قِصه" چنین نگاشته‌ است: "هیچ سازمان و نظامی بدون قصه باورپذیر، دوام نمی‌آورد. اگر سقوط کرد چون سالها بود حزب بعث به پایان قصه خود رسیده بود؛ یعنی قصه‌ قدیمی‌اش دیگر باورپذیر نبود و بشار نیز نتوانست و نکوشید تا برای حکومت خویش و برای آینده سوریه قصه تازه‌ای خلق کند. به‌گمانم جمهوری اسلامی نیز سالهاست که دیگر قصه‌ای ندارد. قصه‌ای که بنیانگذار در سال ۱۳۴۲ نوشتنش را آغاز کرد و سپس مرحوم نسخه مدرن آن را در دهه پنجاه خلق کرد، یک قصه دوجلدی شد که انقلاب ۵۷ روح و معنا و سپس شکل خود را از آن گرفت. آن قصه اکنون دیگر سالهاست که برای اکثریت نسل‌ جدید، معنا و باورپذیری خود را از دست داده است...". کاش جناب رنانی به جای این همه آسمان به ریسمان بافتن، اندکی می‌اندیشید که اگر جمهوری اسلامی دیگر هیچ قصه جذابی ندارد پس چرا وقتی رهبرش در جمعه نصر ، را اقامه می‌کند جمعیت میلیونی حاضران، رکورد جمعیت نماز جمعه در تمام ادوار اخیر را می‌شکنند؟! و اگر حکومت جمهوری اسلامی دیگر هیچ قصه جذابی ندارد پس چرا جوانها و نوجوانها برای حضور در مراسم اعتکافی که از ثمرات همین جمهوری اسلامی است سر و دست می‌شکنند؟! و اگر جمهوری اسلامی دیگر هیچ قصه جذابی ندارد پس چرا سالهاست که به مسئله اول مناظرات ریاست جمهوری ینگه دنیا تبدیل شده است؟! و اگر جمهوری اسلامی دیگر هیچ قصه جذابی ندارد پس چرا وقتی روسای جمهور ما (چه 1چپ و چه راست) به کشورهای مختلف جهان اسلام سفر می‌کنند با چنان استقبالی از طرف ملتهای مسلمان مواجه می‌شوند که حسرت حاکمان خودشان را برمی‌انگیزند! و اگر جمهوری اسلامی دیگر هیچ قصه جذابی ندارد پس چرا بعد از فرمان رهبرش برای کمک به ، تنها طی چند روز ده‌ها کیلو طلا روانه شد که گرم گرم‌هایش را مردم سخاوتمند و وفاداری دادند که بعضا خودشان محتاج معیشت روزانه‌شان بودند؟! آری آنچه نیازمند بازنگری در قصه‌اش است نه قصه ، بلکه قصه پرغصه منوّرالفکرهایی است که دستگاه محاسباتی‌شان چنان دچار اختلال شده که حتی از دیدن و شنیدن چنین واضحاتی نیز عاجزند: "لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا: آنان دلهايى دارند كه با آن نمی‌فهمند، و چشمانى دارند كه با آن نمى‌بينند، و گوشهايى دارند كه با آن نمى‌شنوند" (اعراف/۱۶۹).