از خروسخوان سحر تا طلوع دوبارهٔ قمر، جماعتی در اجرا و اجابت فرمان صیام کمر به اطاعت خالق بسته و از حلال او امساک متعبدانه کرده و اکنون به اذنش بر سفرهٔ بخشایشش نشسته، چگونه غیبت آن خدا بر خوان خواندن این جمع موجه میآید؟!
و اما در نگاه و نظر مادر، همسایگان هرگز غایب نبودند. او در مقام عمل، فاطمهوار درس « الجار ثم الدار » را به همهٔ ما میآموخت! سهم معین و مقدر همسایگان از سفرهٔ افطار را در ماعونی (ظرف غذا) قرار میداد و ما را مأمور رساندن آن طعام به همسایه!
مردمان دِه با همهٔ سادگی وصمیمیت، گوش بندگی در دست و سر فرمانبرداری بر پای خدا نهاده بودند و ردّ او جاری بود در جای جای زندگیشان، در کشتزار و کاشانه، در کوچههای خاکی روستا، در پیوند دلها، در حل اختلافات، بر سر چشمه، بر زبان چوپان گله، بر تنهٔ نخلهای سر بر آسمان نهاده، بر لب طفل شیرخوار در گهواره خفته، بر دست و دامان پاک مادر، بر جبین پرچین پدر، در خانهٔ برزگر و کدخدا!
🔸 آری، آری؛ خدای دِه و دهاتیها همه جا بود، اصلاً خدای روستا چیز دیگری بود! ساده و صمیمی و آسانگیر، منبسط و چهرهگشاده، نزدیک و دستیافتنی، دلگشا و غمگسار، عطر نَفَسش در قطره قطرهٔ آب مشکی که از آن آشامیده بود به مشام میرسید. به نظر میآمد خدا دلتنگ همهٔ اهالی روستا و تمام امورشان باشد. در روستا خدا با کسی قهر نبود، از اینرو همه، هر صبح و شام دعوتش میکردند و دستان دعا در دستان اجابتش میگذاشتند و قصهٔ غصههایشان برایش میگفتند و او لبخند ملیح بر لب، در پاسخ داستان یونس را برایشان روایت میکرد.
🔹روزه، رمضان، تابستان، روستا، اذان، افطار رستگاری، گلّه، سحوره، مزرعه، مادر، ماعون، همسایه، خواهر، خانه، کاهدان، برادر، بندگی، تنور، نان، نماز، خاک و سرانجام خدا، اینها واژگان در هم تنیدهای هستند که شکوه زندگی مؤمنانهٔ دهاتی را برای کودک همواره همراه دلم میسرایند، میسازند، معنی میکنند، نشان میدهند و بدان میخوانند!
کاش من در کودکی خویش میماندم، در کوچههای خاکی دِهمان در مهران در دامن مهر خدا چنان خاکبازی میکردم که از خستگی خوابم میبُرد و یا اینکه در خواب امروزم، خدا به دیدار تجربههای شیرین دیروز کودکیام میبرد!
پنجشنبه؛ ۹ فروردین۱۴۰۳ مصادف با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵
#ایلامیاران
@ilamyaran