✨😊 رمان نرگس و لاله 😊✨
#پارت_50
_ مامان لاله : به نظر من انسان باید روز به روزبه فکرپیشرفت باشه نه پس رفت،حجاب واین حرفا مال1400سال پیشه البته میگن1400سال پیش خدا رو می دونه مال چند سال پیشه؟!💁🏼♀
+ مامان نرگس : دین قدیمی نمیشه ، شما ببین خدا خیلی قبل از دین وجود داشته ما میتونیم بگیم خدا قدیمی شده ما این خدا رو نمیخوایم یه خدای جدید میخوایم؟🤭
_مامان لاله : نه منظورم خدا نیست ؛ منظورم حجاب و چادره ، زمانه فرق کرده🥲 چادر دیگه برای این زمان جواب نمیده ، دست و پا گیره🚶♀اون موقع خدا میدونه شاید سالی یه اتفاقی می افتاد خانومی میخواست بره بیرون یه چادری چاقچوری چیزی سرش میکرد میرفت بیرون و زود برمیگشت .👀 اما حالا چی؟ خانم صبح میره و شب میاد ، خرید داری ، سرکار هستی ، رانندگی میکنی ، باشگاه میری ووووو . الآن دیگه وقت این امل بازیا نیست.😑
+ مامان نرگس : خب ماهم این کارهایی رو که شما گفتید ، انجام میدیم با چادر ، مثلا همین امروز که اومدیم منزل شما بابای نرگس کار داشت ، سر راه رسوندیمش بعد ما خودمون با ماشین اومدیم منزل شما و ....
اداما دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی
#رمان 💞💜 نرگس و لاله 💜💞 به کانال زیر بپیوندید🥺👇🏻
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr