#خاطرات_شهدا🌷
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود یعنی
#شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی هم قرار داشتیم
#خنده را روی لبمان میآورد.
🔰یک روز
#برادر بزرگترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان
#حسین سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است
#سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️
🔰حسین گفت: میخواستم
#مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم،
#آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون
#وضو نمیخوابید دبستان بود اما صبح
#دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمیخوابید، من که
#مادرش هستم این کارها را نمیکردم.
🔰سال ۸۸ که از ماموریت
#زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید
#چادری باشد و با شرایط
#پاسداری من کنار بیاید.
#شهید_حسین_مشتاقی
راوی
#مادر_شهید