💐🍃🌿🌸🍃
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هــفتـم(ب)
✍چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم...
بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمی دانستم چه کنم. باید آرام میشدم. پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و بی هدف گام برمیداشتم.
کجا باید میرفتم؟
دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟
کاش مانند مادر ترسو میشد..حداقل بود.
ناگهان دستی متوقفم کرد. عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد.
- معلوم هست کجایی؟ گوشیت که خاموشه.
از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد، الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی
و با مکثی کوتاه:
- سارا خوبی؟
و اینبار راست گفتم که نه که بدتر از این هم مگر می شود بود؟عثمان خوب بود نه مثل دانیال اما از هیچی،بهتر بود..
پشت نرده ها،کنار رودخانه ایستادیم.
عثمان با احتیاط و آرام حرف میزد از گروهی به نام "
#داعش" که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکنند.
که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده. که اینها رسمشان سر بریدن است.
که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی.
که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم.
چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده...
من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان.
راستی او هم هانیه را دفن میکرد؟؟با تمام دلبری هایش؟؟
و او با بغضی خفه،زل زده به جریان آب، از هانیه گفت...
از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت...
از خواهری که یا به رسم فرمان روایانش حیف میشد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم، جان تسلیم میکرد...
قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمان با آهی بی نهایت گفت:
- سارا.. میخوام یه دروغ بزرگ بهت بگم و من ماندم خیره و شنیدم:
- همه چی درست میشه...
و ای کاش راست میگفت...
عثمان می گفت و من نمی شنیدم یعنی نمی خواستم که بشنوم. مگر میشد که دانیال را دفن کنم،آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟
عثمان اشتباه میکرد...
دانیال من،هرگز یک جانی نبود و نمیشد.
او خوب، رسم بوسیدن و ناز کشیدن را بلد بود، دستی که نوازش کردن از آدابش باشد،چاقو نمی گیرد محال است.
پس حرف های عثمان به رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مستِ عطرآغوشِ برادر.
چند روزی با خودم فکر کردم،شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند،
اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن ولی هر چه میگشتم،دلیلی وجود نداشت محض دروغ و اجیر شدن...
⏪
#ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼