🍂
ایها الکافرون، مای مای | 1⃣
عسگر قاسمی
┄═❁❁═┄
🔻 در اولین روزهای پاییز ۱۳۶۵ برای دومین بار تصمیم به اعزام به جبهه گرفتم. بعد از اعزام، ما را به گتوند در استان خوزستان، نزدیک شهر شوشتر بردند در آنجا یک سد بزرگ وجود داشت که جهت آموزش غواصی استفاده میکردند. چند روزی مانده بود به عملیات، یک روز مشاهده کردم چند نفر از دانشجویان «مرکز تربیت معلم شهید مطهری شیراز» به گردان ما آمدند آنها همکلاسیهای من بودند,از جمله آنها آقایان حمید رضا ادراکی و سید یدالله حسینی و حمید رضا صنعتی بودند. خیلی خوشحال شدم و با آنها خیلی گرم گرفتم دوستان اظهار نمودند که ما فقط ایام عملیات به جبهه میآییم.
🔻 عملیات کربلای ۴ شروع شد و در صبح چهارم دی ماه بعد از اینکه موفق شدیم یک پایگاه موتوری عراق را تصرف و نابود کنیم تک دشمن شروع شد. از طرف فرماندهان دستور عقب نشینی داده بودند، اما ما اطلاع نداشتیم صبح روز چهارم دی ماه پاتک عراقیها به شدت شروع شده بود حدود ساعت ۱۰ صبح بعد از اصابت ترکش من و یکی دیگر از دوستان که هم گردانی بودیم به نام محسن خورشیدی که دچار موج گرفتگی شده بود اسیر شدیم. دست ما دو نفر را بستند و در جایی دورتر بردند.
موقعی که به آنجا رسیدیم دیدم که دو نفر دیگر از دوستان که مجروحیت آنها شدید بود و اسیر شده بودند در آن محل قرار داشتند. یکی از آن دو سید یدالله حسینی رشته علوم اجتماعی در تربیت معلم شهید مطهری بود که از ناحیه شکم دچار خونریزی شدید بود و دومی را نمیشناختم اما او زیاد اصرار میکرد و ما را به خون شهدا قسم میداد که مبادا اطلاعاتی در اختیار دشمن قرار دهیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂