🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند
🔻به نقل از همسر شهید
🔸
#شهید_نظرزاده خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت،
#مادر و پدر هم نداشت، فقط دو تا برادر داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود. جای بچه ها روی سینه اش بود.
🔹وقتی برای
#بار_دوم میخواست عازم جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو صبر کن تابستان که شد برو، چون این
#بچه ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند.
بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من
#خواب_دیدم باید برم
🔸گفتم: چه خوابی⁉️
🌹 گفت: خواب دیدم آقایی
#سبز پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت
#برات بیا بریم. دل به این دنیــا نبند، این دنیا ارزش نداره✘
🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا
#سوار_شدم و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به
#خدا می سپارم.
#شهید_براتعلی_نظرزاده🌷
#شهید_رمضان
#یکم_خرداد_شهادت
#یادشان_با_صلوات
https://eitaa.com/Basir_MN