داستان_واقعی_و_عبرت_آموز
#دار_مکافات
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود
ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم
بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!!
https://eitaa.com/Basir_MN