🔴حکایت کوتاه ▫️یکی از شاگردان تعریف میکند که: ♦️یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم ، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، ♦️بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم ، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست... ♦️استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر. رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت با بودم. ♦️رفتم به ایشان گفتم خانومم با وضو بوده. فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟ ♦️رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا علیه السلام رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم . ♦️نزد استاد رفتم و این را گفتم لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود. ♦️اگر نیت کنید ثواب این غذای هر روز یکی از ائمه شود، آنوقت هم آشپزی برایت دلنشین تر است، هم اینکه خانواده هر روز سر سفره یکی از ائمه نشسته اند. 💐💐💐 @Basirat_135