#طنز_جبهه
جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می شد؛ دستور رسید، هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچه هایی که بچه یزد بود، نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم. کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.
نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت. جلو رفتم و گفتم: لطفاً کارت شناسایی. گفت: ندارم. گفتم: ندارید؟ گفت: نه ندارم. گفتم: پس با عرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین! دستش را روی شانه راننده زد و گفت: حرکت کن. جلویش ایستادم و گفتم: کجا؟ گفت: تو محوطه. گفتم: نمی شه! گفت: بهت میگم برو كنار. گفتم: نه آقا نمی شه. گفت: چی چی رو نمی شه، دیرم شد.
محکم و استوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم: آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن. دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: رضایی بزنم یا مزنی؟ رضایی بزنم یا مزنی؟
وقتی راننده جدیت مان را دید، گفت: حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!
دست برد داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: بفرمایید این هم کارت شناسایی! مشخصات کارت را با دقت خواندم؛ نوشته بود:
#حسین_خرازی
گفتم:
بب ببخشید آقا من فقط به وظیفهام عمل کردم. حاجی خندید و گفت: آفرین بر شما رزمندگان وظیفه شناس!
بعد از آن هر وقت مرا می دید، می خندید و مى گفت: رضایی بزنم یا مزنی؟
یادش گرامی🥀
https://eitaa.com/Bayynat