شعر طلاق
شاعر: مهدی سهیلی
مادر! مرو، برای خدا پیش ما بمان
از ما جدا مشو
بر قطره های تلخ سرشکم نگاه کن
بنگر به دست کوچک و لرزان طفل خویش
از قصه ی طلاق و جدائی سخن مگو
از پیش ما مرو
از ما جدا مشو
اشک نیاز را به رخ زرد ما ببین
ما جوجه های تازه رس بی ترانه ایم
بر جوجه های غمزده، سنگ ستم مزن
ما را به زیر بال نوازش عزیز دار
سامان آشیانه ی ما را به هم مزن
مادر، هراس در دل ما موج می زند
دستم به دامنت
از قصه ی طلاق، در این خانه دم مزن
بابا شکسته شیون من در گلوی من
در پیکرم، حکومت بیم است و اضطراب
بنگر به خواهرم
کاین طفل خردسال
می لرزد از هراس
می ترسد از طلاق!
فریاد التماس مرا گوش کن پدر!
ما با وفای مادر خود، خو گرفته ایم
مادر، بهشت ماست
او نقشبند زندگی و سرنوشت ماست.
مادر! اگر ز کلبه ی ما پا برون نهی
فردا چه می شود؟
مائیم و موج درد
مائیم و روی زرد
مائیم و داستان غم انگیز بی کسی!
ما دست التماس به سویت گشاده ایم
شاید ز راه مهر، به فریادمان رسی!
بابا فدای تو
لختی درنگ کن
ما را به چنگ موج حوادث رها مکن
اندیشه کن پدر
ما را ببین چگونه به پایت فتاده ایم
از خشم درگذر
بی مادری بلاست
ما را اسیر فتنه ی بی مادری مکن
مادر اگر رود شب ما بی ستاره است
در آشیانه یی که به هم انس بسته ایم
ویرانگری مکن!
ای نازنین پدر
وی مادری که شمع دل افروز خانه ای
از خشم بگذرید
ای جان ما فدای شما، آشتی کنید
جغد طلاق بر سر ما ضجه می زند
لعنت بر این طلاق
از بهر ما نه، بهر خدا آشتی کنید!
ما کاروان کوچک همراه بوده ایم
ای اف بر این طلاق
کز تند باد او
ناگه چراغ قافله خاموش می شود
وندر شبی سیاه
در شوره زار عمر
هر یک ز ما به کوره رهی می رود غریب
وز یاد روزگار فراموش می شود!
مادر مرو برای خدا پیش ما بمان
از ما جدا مشو
بر قطره های تلخ سرشکم نگاه کن
بنگر به دست کوچک و لرزان طفل خویش
از قصه ی طلاق و جدایی سخن مگو
از پیش ما مرو
از ما جدا مشو!
بابا فدای تو
لختی درنگ کن
بی مادری بلاست
ما را اسیر فتنه ی بی مادری مکن
مادر اگر رود شب ما بی ستاره است
در آشیانه یی که به هم انس بسته ایم
ویرانگری مکن!
https://eitaa.com/Bayynat