همه از روضه خوانها، بزرگان و اسااتید شنیده اید که سر را وارد خرابه کردند و گذاشتند جلوی این سه سااله. حرفهایی که این سه سااله با این سر زده، نگفتنی است. کاری با آن حرفها ندارم. اما یک حرفهایی زده: بابا چرا اینطوری شده سرت؟! سؤال شده برای من! مگر قبلِ شهر شاام، راهب مسیحی این سر را در دِیرِ راهب با گلاب شستشو نداد؟! با گلاب که شستشو داد همه زخمها را گرفت … سا را پاک کرد … سر را تر و تمیز آوردند به شهر شااام … اما بابا! بذارید زبان حال بگم براتون من دیدم سارت خیلی تمیز شده بود … اصالاً زخم نداشت اماا الان که سرت را جلویم گذاشتند میبینم لباانت به هم ریخته… دندانهات شکسته…