روزی تعدادی از دانشجوها درخواست داشتند که حاج قاسم را ببینند. به حاجی گفتم. شهید سلیمانی در آن موقع تازه درجه سرلشکری را گرفته بود. حاج قاسم گفت: حیف وقت دانشجوها نیست که مرا ببینند؟ گفتم: درخواست دانشجوها را به شما رساندم. مامورم و معذور… بالاخره مقرر شد در مکانی در تهران حاجی با دانشجوها دیدار کند. سکوت عجیبی حکم فرمایی می‌کرد و هیبت مردانه و لباس نظامی نشسته بر اندامش قدر سخن را همه گرفته بود.‌ هیچ‎گاه صورت و احوال دانشجویان در آن دیدار را فراموش نمی‌کنم. حاج قاسم با همان طمانینه و لبخند زیبایش سکوت را شکست. انگار با دیدن جوانان خاطرات کودکی و نوجوانی خود را یاد آورد. همچنین در بخشی از سخنرانی‎‌اش گفت: من هم قبل از این‎که برای کار و تحصیل از زادگاهم به کرمان بروم، در دوره‎ی قبل از انقلاب در روستای رابُر و کوهستان‌های قنات ‎ملک به کار دامداری و کشاورزی مشغول بودم و امیدوارم اگر فرصتی در دوران بازنشستگی پیش بیاید به زادگاهم بازگردم و همان کارهای کودکی و نوجوانی‎‌ام را انجام دهم و کودکانه‌هایم را دوباره تجربه کنم. دوست دارم در زادگاهم به فعالیت‌های دامداری و کشاورزی برای کارآفرینی بپردازم. 🌹 🎤راوی: حاج مرتضی حاج باقری 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin