آنچه در رویای وصال با ویرایش جدید خواهید خواند 👇👇👇 برای نماز که بلند شدم صدای گریه ای از اتاق بلند شد. در را که باز کردم با صحنه ای که دیدم روح از بدنم رفت . سید طوفان همه ی وسایل اتاق را به هم ریخته بود. _چی شده؟ با چشم های قرمز و حالی ملتهب نگاهم کرد .بغضش رافرو خورد و گفت: بدبخت شدیم! تپش قلب شدید گرفته بودم، با درماندگی نگاهش کردم _چ..چی شده؟ _حاج قاسم رو ترور کردن . انگار تیری زهرآلود به قلبم فرو شده بود. باورم نمیشد. _مطمئنی؟ نه بابا شایعه است. صورتش از غم مچاله شد _کاش شایعه بود. خوب میدانستم طوفان چقدر عاشق و واله حاج قاسم است .نه که او همه ی ما ... دست به سر گرفتم و همانجا نشستم.