*﷽*
#خاطرات_سردار_سلیمانی
عملیات که شروع می شد ، معمولا من و جانشینم و میرحسینی در سنگر تاکتیکی بودیم و او ساعتی بعد به خط می رفت.
خلاصه آن روز وقتی رسید یکدیگر را در آغوش گرفتیم.او صورتم را بوسید. سر و صورت من پر از گرد و خاک بود.
این قدر عراقی ها خمپاره و توپ می زدند که یک لایه باروت هم روی صورت همه از جمله خودم نشسته بود و با خاک و عرق قاطی شده و سیاه شده بودیم.
به میرحسینی گفتم : صورت سیاه بوسیدن ندارد. گفت : این سیاهی مثل سرخی خون شهید است.
همان وقت توپخانه دشمن شلیک کرد.داخل سنگر رفتیم.
لیوانی را پر از آب کردم. یک گلوله خمپاره کنار سنگر منفجر شد. گرد و خاک و سنگ و شن به هوا رفت...
لیوان آب گل شده بود. خواستم آب را عوض کنم که میرحسینی لیوان را برداشت و گفت : همین را می خورم.چشمش به آب بود.
ناگهان اشک هایش سراریز شد و گفت : ما این آب گل وآلود را داریم. اما امام حسین و یارانش همین را هم نداشتند.
#شهید_حاج_قاسم_میرحسینی
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin