💠همه به آب کارون زده بودند جز جواد. هر چه اصرار کردیم نمی آمد. وقتی دید خیلی اصرار می کنیم گفت: «شما خیلی خامید، من الان حوریه های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند!» زدیم زیر خنده😅 بعد از آب تنی، رفتیم تا نسبت به منطقه عملیات توجیه شویم. یک کالک عملیات را روی زمین پهن کرده، دور آن حلقه زدیم. چند دقیقه نگذشته بود که خمپاره شصتی کنار ما به زمین نشست و منفجر شد. فقط جواد بود و هاشم نظر علی شهید شدند 💠شهید عباس کامیاب(برادرجواد) حال و هوای تشیع پیکر جواد را اینگونه می نویسد:« گفتند وصیت کرده در کنار نظرعلی باشد، نظرعلی را نمی شناختم. بالاخره پیدایش کردیم، آنها را کنار هم آوردیم، جنازه ها را گشودیم. انگار از مادر متولد شده، پارچه را کنار زدم، صورت نورانی بخون خفته اش را دیدم که همچون عباس(ع) دست از بدن جدا بود، تکه تکه شده بود، خودش می
خواست. نظر علی هم خواسته بود، هر دو با هم همچون حسین
(ع)، خدا هم اینها را دوست دارد...»
#شهید جواد کامیاب #شهید هاشم نظرعلی #شهداے_فارس #ایام_شهادت●➼┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin