*﷽* هر موقع محمدرضا را می دیدم ، لبهاش تکان می خورد. ذکر خدا را می گفت. کربلای ۴ بود که یک دقیقه آرام و قرار نداشت. گروهانش را از آب رد کرد. خودش با ماشاالله رشیدی چند بار آن راه را رفتند و آمدند. به من گفت : شاید ده بار با ماشاالله رفتیم آن طرف خط و باز برگشتیم. از سختیها ترسی نداشت. می گفت : ما فقط به تکلیفمان عمل می‌کنیم ، چه شکست بخوریم چه پیروز بشویم. راوی : غلامحسین طالقانی 📚 : سواره می آیم 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin