🕊 بر بال خاطره ها 🌴چند وقت از شهادت علی جان می گذشت ساعت ۱۰ شب یکدفعه امیرمحمد آمد گفت: بابا آمده بابا آمده😍 بیاید دنبالم 🌴همه با تعجب به امیر محمد نگاه می کردیم❗️ که رفتیم داخل اتاق خواب گفت ببین اینجاست، پیراهن بابا را گرفت و با اشک و خنده بومی کرد. 🌴می گفت بوی بابا میده. میده و آن شب پیراهن بابا را پوشید و بعد از مدتها با آرامش خوابید😢✨ راوی: پدر شهید امیر محمد فرزند 🌹