#همسفر_تا_بهشت💞
زمستان نفسهای آخرش را میکشید که حسین آمد.
دم نزدم و از کمبودها و سختی زندگی، گلایه نکردم.
گفت: " پروانه جان،😍 ساکت را ببند، بچه ها 👶رو حاضر کن، بریم یه خونه دیگه."
گفتم: " از دربه دری و خونه به دوشی خسته شدم😔. همین امسال اومدیم توی این خونه🏠 کجا بریم؟"
گفت: "خونه ای که به جای چند ماه یه بار، حداقل هفته ای یه بار به شما سر میزنم، خونه ای نزدیک #جبهه_سرپل_ذهاب."
دید که رفتم توی فکر....
پرسید: "هستی؟!"
محکم گفتم: "آره تا هر جا که بخوای با تو میام"😊
دستش را به شانه ام زد و گفت: "پروانه، سالار حسین یعنی همین." ☺️
اگر این گفت و گوها هم نبود، حسین واقف به فکر درونی من بود و میدانست که حاضرم هر جا برود با او باشم حتی #خط_مقدم.
#خاطرات_پروانه_چراغ_نوروزی_همسر_سرلشگر_پاسدار_شهید_حسین_همدانی#پیشنهاد_مطالعه#کتاب_خداحافظ_سالار#به_قلم_حمید_حسام@Beyzai_ChanneL