🌨 دوشنبه‌ی بارانی آخرین باری که دیدمت دوشنبه بود و باران می بارید.با خنده رفتی. با خانم جان برایت آش پشت پا درست کردیم و ریختیم توی کاسه های کشمیری و گلسرخی، بردیم در خانه ی همسایه‌ها. کاسه ی کشمیری! کاسه ی گلسرخی! یادت هست چقدر به این کاسه ها حساس بود که لب پر نشوند! سال به سال فقط از توی بوفه می‌آوردشان بیرون و غبارشان را با دستمال یزدی می گرفت و دوباره می گذاشت‌شان سر جایش. روزی که تو رفتی، آش پشت پایت را ریخت توی همان کاسه ها و داد به همسایه ها. بی سابقه بود! من از این شکلی دل کندنش ترسیدم! کاسه ی گلسرخی بی کعبش را، خاص تر تزیین کرد و خودش برد در خانه ی بهجت خانم اینها! می‌گفت وصله یِ تنِ ما توی خانه ی بهجت خانم است، لیلا ابرو کمانی‌ترین دختر بهجت خانم! وصله ی تن ما! خانم، باکمالات. در چادر سیاه مثل ماه شب چهارده می‌تابید! آخرین باری که دیدمت دوشنبه بود! داشت باران می بارید. عکس امام(ره) را زده بودی روی سینه‌ات. کوله پشتی‌ات را برداشتی و ما تا مسجد همراهت آمدیم، سوار اتوبوس که شدی، باران داشت بند می آمد، خانم جان حس دل کندن داشت، من هم! اما باران زودتر از همه از تو دل کند وقتی اتوبوس از انتهای خیابان داشت محو می شد. باران بند آمده بود. جزیره‌ی مجنون آخرین جایی بود که تو را دیده بودند. خبر نیامدنت که رسید، خانم جان نه گریه کرد و نه حرفی زد! فقط اُترج‌ها را از سر شاخه‌های درخت چید و مربا درست کرد. برای تو، تو که هیچ‌وقت باز نگشتی! بهجت خانم اینها از این محل رفتند و لیلا ازدواج کرد. خانم جان فراموشی گرفت، اما تو را هیچ‌وقت فراموش نکرد! زمستان امسال خانم جان نیست که برایت مربا درست کند. دوشنبه است! دارد باران می بارد. اترج ها سر شاخه ها سنگینی می کنند، همه را می‌چینم و می‌دهم واحد انفاق مسجد. یکی‌اش را می گذارم روی طاقچه کنار عکست! شب خواب می بینم خانم جان دارد مربای اترج درست می کند و می ریزد توی کاسه های گلسرخ و تو می بری برای همسایه هایتان توی بهشت. دو روز بعد یک شیشه مربا از مسجد برایم می آورند. رویش نوشته شادی روح مادر شهید حسینی و فرزند شهیدش صلوات. ✍ 👈 🆔 https://eitaa.com/Bidarb_a_s_h 🆔 https://rubika.ir/Bidarb_a_s_h