🔆سه تقاضا عامر بن عبدالله بن قيس از مسلمانان پارسا و وارسته و قهرمان صدر اسلام است ، در يكى از جنگها هنگام غروب ، تنها وارد نيزارى شد، اسب خود را در آنجا بست و به بالاى تپه اى رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد. يكى از سربازان اسلام مى گويد: او را ديدم ، در كمين او بودم ، شنيدم در دعايش عرض مى كرد: خدايا سه چيز از تو خواستم ، دو چيزش را به من دادى ، سومى آن را نيز به من بده تا آنگونه كه مى خواهم تو را عبادت كنم . در اين وقت ، متوجه من شد و گفت : مثل اينكه مراقب من بودى ، چرا چنين كردى ؟. گفتم : از اين سخن بگذر، بگو بدانم آن سه تقاضا چيست كه خداوند دو تقاضايش را داده و يكى از آنها را نداده . گفت : تا زنده ام به كسى نگو، تقاضاى اولم اين بود حب و علاقه به زنان را از دلم بيرون كند، زيرا از هيچ چيز همچون (طغيان غريزه جنسى ) در مورد زنان در آسيب رسانى به دينم نمى ترسيدم ، كه اين تقاضايم برآورده شده است و اكنون زنان (نامحرم ) و ديوار در نظرم يكسانند. دومين تقاضايم اين بود، كه از غير خدا نترسم ، اينك خود را چنين مى يابم . سومين تقاضايم اين است كه خداوند خواب را از من بگيرد تا آن گونه كه مى خواهم خدا را پرستش كنم ، ولى به اين خواسته ام نرسيده ام . عامر هنگام احتضار گريه مى كرد، پرسيدند براى چه گريه مى كنى ؟ گفت : گريه ام از ترس مرگ و علاقه به دنيا نيست . بلكه براى آن است كه از روزه در روزهاى گرم ، و عبادت در شبهاى سرد، محروم مى شوم . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى @Borujerd_nk