🗯 لحظه وداع حسنین علیهماالسلام با مادر ▪️وقتی اجلش فرا رسید به اسماء فرمود: «در موقع فوت پدرم جبرئیل کافور بهشتی آورد. پدرم آن را به سه قسمت کرد. یک قسمت برای خودش، یک قسمت برای علی و یک قسمت هم برای من. » آنگاه به اسماء فرمود: «باقیمانده حنوط پدرم را که در فلان جاست بیاور و کنار سرم بگذار. » اسماء می‌گوید وقتی امر آن بانو را انجام دادم لباسش را روی خودش کشید و به من فرمود: «پس از چند لحظه مرا صدا بزن. اگر جواب تو را گفتم که هیچ، وگرنه بدان که نزد پدر بزرگوارم رفته ام. » ▪️ اسماء بعد از چند لحظه آن بانوی مظلومه را صدا زد، ولی جوابی نشنید. دوباره صدا زد: «ای دختر محمّد مصطفی! ای دختر بهترین کسی که مادرش وی را حمل کرد! ای دختر بهترین کسی که بر روی سنگریزه‌ها پا گذاشت! ای دختر آن کسی که مقامش به«قابَ قَوْسَیْنِ، أَوْ أَدْنی» رسید! اما جوابی نگرفت. ▪️وقتی اسماء لباس آن حضرت را از روی بدنش برداشت، ناگاه دید از دنیا رفته است. اسماء بدن آن بانو را حرکت داد و گفت: «ای فاطمه! نزد پدر بزرگوارت که رفتی، سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان. » ▪️ در همان حینی که اسماء این سخن را می‌گفت، حسنین علیهما السّلام از راه رسیدند و گفتند: «اسماء! مادر ما که در یک چنین ساعتی به خواب نمی رفت؟ » اسما جواب داد: «مادر شما به خواب نرفته، بلکه از دنیا رفته است. » امام حسن روی بدن مطهر مادر افتاد و در حالی که بدن مقدس او را حرکت می‌داد و فرمود: «مادر جان! تا روح از بدن من جدا نشده با من سخن بگو! » آنگاه امام حسین آمد و در حالی که پاهای مبارک مادر را حرکت میداد و می‌بوسید، می‌فرمود: «مادر جان! من فرزند تو حسینم. قبل از اینکه در هم بشکنم و قالب تهی کنم با من حرف بزن!» ▪️ اسماء به آنها گفت: «ای فرزندان پیغمبر! نزد پدرتان علی بروید و آن حضرت را از شهادت مادرتان آگاه کنید. » حسنین از خانه خارج شدند و به طرف مسجد رفتند. هنگامی که نزدیک مسجد رسیدند، با صدای بلند گریه سر دادند. گروهی از صحابه به حضور آنها آمدند و پرسیدند: «برای چه می‌گریید؟ خدا چشم شما را نگریاند! شاید چشمتان به جای جدتان رسول خدا افتاد و از شدت علاقه ای که به آن حضرت دارید گریان شده اید؟ » فرمودند: «نه، مگر مادر ما از دنیا رحلت نکرده است؟ » ▪️ امیرالمومنین علیه السّلام پس از شنیدن این خبر جانگداز به رو در افتاد و فرمود: «ای دختر حضرت محمّد! من غم و اندوه خود را بعد از تو به که بگویم؟ من درد دل‌های خود را برای تو می‌گفتم. اکنون برای چه کسی درد دل کنم؟ »   📚 بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۸۸ @BotShenasi