در ادامه این گزارش صحبتهای «بهرام محمدیفرد» نخستین عکاس حاضر در صحنه شکست آمریکا در طبس را میخوانیم.
«حدود ساعت ۱۴ روز جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ از حزب جمهوری اسلامی خیلی سربسته به مسئولان روزنامه خبر دادند که آمریکاییها به طبس آمدهاند، دچار سانحه شدهاند و امکانش هست که در منطقه حضور داشته باشند.
بعد از ظهر در راهپله دفتر روزنامه بودم که سردبیر به ما گفت: باید به طبس بروید. بنده به همراه شهید «حسن باقری» که در آن زمان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی بود و یک رانندهجیپ آهو ظرف ۱۵ دقیقه آماده شدیم تا راهی طبس شویم و چون امکان حضور آمریکاییها در طبس وجود داشت اسلحه هم با خودمان برداشتیم.
برای رفتن به طبس باید حدود ۱۲۰ کیلومتر جاده فرعی را طی میکردیم؛ مسیر رمل بود و گاهی به سختی خودرو را از رمل بیرون میکشیدیم؛ به پاسگاه ژاندارمری رسیدیم؛ آنها از جریان مطلع نبودند و فقط میدانستند از لشکر ۷۷ خراسان، نیروهایی به محل حادثه اعزام شدهاند؛ سربازان ژاندارمری در ابتدا به خاطر احتمال حضور کماندوهای آمریکایی از رفتن ما به منطقه ممانعت کردند، اما پس از اصرار شهید باقری به همراه ۲ نفر از آنها به منطقه رفتیم.
تقریباً ساعت ۱۱ صبح روز شنبه ۶ اردیبهشت به عنوان نخستین گروه عکاس و خبرنگار به طبس رسیدیم؛ فقط دو هلیکوپتر سالم در آنجا دیدیم که یکی راست جاده و دیگری چپ جاده قرار گرفته بود؛ یکی از هلیکوپترهای منهدم شده توسط جنگندههای خودمان بمباران شده بود و هنوز در شعلههای آتش میسوخت؛ از یک هواپیمای سی ۱۳۰ و یک هلیکوپتر که به هم برخورد کرده بودند، چیزی جز تلی از خاکستر و آلومینیوم ذوب شده باقی نمانده بود.
آن موقع فقط ۴ نفر از مزدوران آمریکایی را دیدیم؛ خلبان سی ۱۳۰ پاهایش شکسته و به خاطر شدت درد دندانهایش را روی هم فشار داده بود و ساعتش به رغم دمای بالای انفجار بنزین هواپیما هنوز کار میکرد؛ دیگر خلبانان و خدمههای هواپیما به بیرون پرتاب شده بودند.
لابهلای بقایای جعبه سیاه هواپیما به چشم میخورد. همچنین در محل حادثه مهمات، دو عدد تیربار، یک کلت سوخته و تعدادی بمب دستی، گاز اشکآور و حتی دینامیت و مقدار زیادی پوکه شلیک شده دیدیم.
از محل حادثه عکسبرداری کردم و شهید باقری نیز جزئیات صحنه را به دقت یادداشت میکرد؛ میخواستم داخل هلیکوپترهای سالم بروم که شهید باقری از این کار ممانعت کرد و گفت: «ممکن است مواد منفجره در داخل یا اطراف هلیکوپترها کار گذاشته باشند».
البته این نکته را هم بگویم که ما در محل حادثه پیکر شهید «محمد منتظرقائم» فرمانده سپاه یزد را هم دیدیم. در واقع قبل از حضور ما درطبس، محل حادثه به دستور بنیصدر بمباران شده بود که این امری بسیار پیچیده است و هنوز پاسخ منطقی برای این سؤال داده نشده است.
من برای تمام اتفاقات گزارش تصویری تهیه کرده بودم، اما امکاناتی در شهرستان فراهم نبود تا عکس را ارسال کنم؛ شهید «حسن باقری» هم گفت: «حالا که تا اینجا آمدهایم برای زیارت به مشهد هم برویم» من گفتم: «این کار واجبتر از زیارت است و باید هرچه زودتر به تهران برگردیم تا من این گزارشهای تصویری را تحویل دهم»، چون ما نخستین عکاس و خبرنگار حاضر در صحنه بودیم، دلم میسوخت و دوست داشتم قبل از همه عکس و گزارش ما منتشر شود؛ با شهید باقری خیلی بحث کردیم، اما شهید باقری روی حرف خودش بود و راننده هم بدش نمیآمد به زیارت برود؛ مسیر ما به سمت مشهد بود؛ بین راه شهید باقری خوابید و من به راننده گفتم: «به تهران برگردد»، راننده هم برگشت؛ حدود ۳۰ کیلومتر رفته بودیم که شهید باقری پس از بیدار شدن از خواب، متوجه تغییر مسیر شد و به راننده گفت: «مقصد ما مشهد است و باید دور بزند» بالاخره به مشهد رفتیم، اما تا ۵ ـ ۶ ساعت من و باقری با هم حرف نزدیم. ساعت ۱۲ شب رسیدیم مشهد و، چون هنوز صفحهبندی روزنامه باز بود، شهید باقری برای روز ۷ اردیبهشت گزارش خود را تلفنی ارائه داد؛ من هم عکسها و گزارش تصویری را پس از بازگشت به تهران ارائه دادم که در روزنامه منتشر شد.»
مادر شهید حسن باقری در ادامه به خبرنگار جوان گفت: «پسرم قبل و بعد از رفتن به طبس هیچ حرفی به ما نزد و ما از طریق رسانهها از این جریان مطلع شدیم. اصلا روحیهاش این طور بود که حرفی در خانه نمیزد».
منبع: جوان آنلاين
✅
https://eitaa.com/bshmk33