" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_377 لباسایی که روی صندلی برام گذاشته بودن رو به کمک ماهک تنم کردم ... +
•{🖤🤍}•• ‌ _خانوم خوبین؟! قرص رو ازش گرفتم تا از درد قفسه سینم کاسته بشه ! دهنم مزه زهرمار میداد و نای حرف زدن نداشتم! صدای جیغ و داد ماهک و بیرون کردن آرایشگره ، یه نور کوچیکی تو قلبم رو روشن کرد ! با کمک ماهک روی تخت دراز کشیدم .. ماهک دستپاچه شده بود و ترسیده بود ! چی میگفتم بهش؟! خودمم ترسیده بودم ! حال من لحظه ای بود ! یه لحظه خوب و بتمن بودم ..... یه لحظه بد و درحال مرگ ! چشمامو روهم بستم و دستمو روی شکمم گذاشتم ! باتکون خوردن چیزی زیر دستم ، لبخندی زدم ! بی قراری میکرد !.. فهمیده بود حال و هوای من رو !.. باشنیدن دادوبیداد ارسلان ، ضربه ای به پیشونیم زدم ! حوصله این یکیو واقعا نداشتم ! ماهک کم مونده بود بزنه زیر گریه ! +ماهک... ! آروم باش ! چیزی نشده که ! سری تکون داد که در باشدت باز شد ! نگاه خیره ارسلان روی من قفل شد ! سریع بلند شدم و روبروش ایستادم ! از نگاه ترحم بار و رفتارای دلسوزانش ؛ متنفر بودم ! زیردلم تیر میکشید و نمیتونستم وایسم ! اما مجبور بودم ! +ن..نمیزارم د..دست به ..سر..سر و صورتم ب..بزنه ! دستمو به میز گرفتم که نگران لب زد : _بریم دکتر ؟ جوابی ندادم که رو کرد سمت آرایشگره و ماهک!: _گمشید بیرون! با صدای دادش چشمامو به هم فشردم ! درو محکم بست و روکرد سمت من ! _خودتم میدونی نباید کفر منو دربیاری ! نایی برام نمونده بود که بخام باهاش بحث کنم ! قدمهای خسته و یکی درمیونم رو سمت تخت کشوندم .. _چته ؟ +و..ولم کن ! درد دارم ! _پایین منتظرتم ! میریم پیش دکترت ! +ل..لازم نکرده ! _ب جهنم.! یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم .. غرورمو از سر راه نیاوردم ک خرج توئه نفهم کنم ! انقد درد بکش تا بمیری !