°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_221 _ميدوني يلدا... كه سوالي نگاهم كرد و من ادامه دادم: _ميدوني چه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و يلدا كه تته پته افتاده بود و من هرلحظه منتظر گريه زاري و قسم خوردنش بودم كه يه دفعه آب دهنش و قورت داد و گفت: _مزاحمه آقا،بي هوا اومده جلوم و گرفته ميگه دوستم داره! و مظلومانه نگاه مامور كرد كه با دهن باز زل زدم بهش: _ي...يلدا كه فقط شونه اي بالا انداخت و مامور زن با اخم گفت: _اگه شما يه كم حجابت و رعايت كني همچين اتفاقي توي جامعه نميفته و سري به نشونه تاسف واسش تكون داد كه حالا من سرحال اومدم و با چشمام بهش گفتم 'خوردي؟خوردي؟' كه يلدا نفسش و عميق بيرون فرستاد و قبل از اينكه حرفي زده بشه من و اون مرد به سمت ماشين گشت ارشاد برد كه يهو صداي يلدارو پشت سرم شنيدم: _كجا آقا؟شوهر مردم و كجا ميبريد؟ و اومد جلومون كه مامور زير لب 'لا الله الا الله'ي گفت و با خشم جواب داد: _تا الان كه مزاحم بود؟ يلدا لبخند مزخرفي زد و سري به نشونه ي آره تكون داد: _شوهر آدم نميتونه يه وقتايي مزاحم باشه؟ و چشم و ابرويي براي مامور اومد كه مامور زن گشت چرخي دور يلدا زد و خطاب به همكارش گفت: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼