🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_451
اخ که چه روزایی بود و چقدر هم زود گذشته بود!
با ورود مامان نسرین به اتاق نگاهم به سمت در
کشیده شدکه دوتاجعبه کوچیک به دست امد سمتمون و جعبه هاروتحویل داد:
-اینم اولین کادوی من به نوه هام، ببین خوشت میاد
ذوق زده جعبه ها رو باز کردم و با دیدن
گردندبندهایی با اسم تیدا و ترانه که بدجوری
هم خوشکل وشیک بودن سربلند کردم و گفتم:
-وای مامان نسرین،چقدر اینا خوشکلن،خیلی ممنون!
با لبخند چشم ازم گرفت وخیره به بچه ها
جواب داد:
-دنیارو به پاشون میریزم این که چیزی نیست عزیزم!
وپیشونی جفتشون بوسید...
دم عصر بود تو اتاق حوصلم سر رفته بود
که از اتاق زدم بیرون و رفتم تا سری به
ارغوان بزنم،
در اتاقش باز بودو همین باعث شد تا به
محض دیدن من هدفونش واز گوشش برداره و
بگه:
ازاینورا!
رفتم تو اتاق وچشمی به اطراف چرخوندم:
-چقدر اتاقت مرتبه!اتاق من همیشه یطوری بود
که انگار بمب توش منفجر شده بود!
وخندیدم که انگشت اشارشو تهدیوار اورد بالا و گفت:
-هرگز پیش خواهر شوهرت از خودواقعییت حرفی نزنی که برات دردسر میشه!
چپ چپ نگاهش کردم:
-توی جوجه میخوایی واسه من دردسر درست کنی انوقت؟؟
کش و قوسی به گردنش داد و لفظ قلم گفت:
-در جریانی که این جوجه چند سالی ازت بزرگتره؟
نشستم روی صندلی میز مطالعه اش وخیره
بهش لبم و گاز گرفتم:
اونوقت هنوز مجردی؟
اسوده خاطر اهوم ی گفت:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼