💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 قبل از اینکه اینجاهم دنبالم کنه و یه آبرو ریزی جدید پیش بیاد کیفم و رو شونم مرتب کردم و خواستم همین حالا که اون خانمه داشت شرایط و میگفت و اون یارو شریف زل زده بود بهم از لابه لای بقیه بزنم بیرون اما همین که اولین قدم و برداشتم با شنیدن صدای همون زن از حرکت متوقف شدم: _خانم جانا علیزاده، شما اولین نفر بفرمایید داخل! آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم و نگاهم و به اطراف چرخوندم، انگار اینجا هیچکس جز من جانا و علیزاده نبود که تکرار کرد: _خانم علیزاده کجایید؟ خودم و زده بودم به هرراهی جز اینکه برم تو اون اتاق که یهو در کمال ناباوری شریف با دست به من اشاره کرد : _ایشونن! و بعد هم راهش و کشید و با اون دو سه نفری که پشت سرش بودن رفت تو اون اتاق ته راهرو و اون خانم که اسمم و‌ صدا زده بود به سمتم اومد: _بفرمایید تو‌ اتاق با تردید گفتم: _ولی من که تازه رسیدم چرا اول من باید برم تو؟ و‌این حرفم برای بیرون زدن شاخکهاش کافی بود که گفت: _شوخی میکنی با من؟ همه از خداشونه که زودتر کارشون راه بیفته! اونکه نمیدونست بین من و اون آقای شریفشون چه اتفاقاتی افتاده و به خیال خودش داشت منطقی جوابم و میداد که نفس عمیقی کشید: _بفرمایید عزیزم! نگاهم تو‌ صورتش چرخید، نمیدونستم اون یارو شریف اینجا چیکار میکنه و‌قبلش باید میفهمیدم که پرسیدم: _ببخشید آقای شریف اینجا پست و‌مقامی دارن؟ چشماش گرد شد و‌ناباورانه جواب داد: _خانم شما حالت خوبه؟ اومدید که استخدام بشید یا مارو اذیت کنید؟ و‌تکرار کرد: _بفرمایید تو اتاق همه معطلن قیافش یه جوری شده بود که حس میکردم اگه سوال دیگه ای ازش بپرسم اون کفشای پاشنه بلندش و درمیاره و پاشنه میخیش و مستقیما فرو میکنه تو تخم چشمام که ناچار رفتم به سمت اون اتاق لعنتی، اتاقی که متاسفانه شریف توش حضور داشت!