°•♡‌کافه‌عشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_398 با این میکاپ و این موها که هنرمندانه بسته شده
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 دیگه نمیتونستم با صدای پایین این مکالمه رو ادامه بدم که داد زدم: _یعنی چی؟ یعنی چی که پول به جای اینکه به حساب من بیاد به حساب بابا واریز شده؟ یعنی چی آقای شجاعی؟ شجاعی،مترجم ایرانیِ عمر جواب داد: _گفتم که،آقای شریف اینطور خواستن، شما هنوز رسما جانشین آقای شریف نشدید و ما با شرکتی قرارداد بستیم که آقای شریف مدیرعامل و همه کارشه نه شما! سرم داشت منفجر میشد: _ولی شما با من قرارداد بستید، من پای اون برگه هارو امضا کردم نه پدرم و حالا باید جوابگو باشید! صدای ریلکس و آرومش سوهان روح بود: _بهتره این مسئله رو با پدرتون حل کنید ، من باید برم تا همینجاش هم توضیحات اضافه زیادی بهتون دادم درحالی که اصلا لازم نبود، خدانگهدار! گفت و گوشی و قطع کرد. عصبی تلفن و رو میز کوبیدم، قفسه سینم از شدت عصبانیت بالا و پایین میشد و هیچ کنترلی رو خودم نداشتم، درست امروز باید همچین مسئله ای پیش میومد و فقط این نبود! از صبح خبرهای بد گوشم و پر کرده بود، خبر افزایش سهام امیری، خبر واریز نشدن اون پولها ک خیلی روش حساب کرده بودم،